نوینسده : زهره شعرباف کاربر رمان های عاشقانه
ژانر: #عاشقانه#اجتماعی
تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۶۸۹
من دخترکی هستم از جنس حوا
همان کسی که آدم برای لبخندش بهشت را فروخت.
همانی که مکار ریاکار میخوانی اش.
من کسی بودم رام نشدنی که با نامردی ات عجیب آرام شدم در دست روزگار.
تو صیادی بودی من مادیانی سرکش،تازیانه ی نامردی ات عجیب زمین گیرم کرد.
این را بدان که من در دست روزگار عروسکی بودم که مرگ تدریجی اش یک بازی بود.
دختری از جنس سنگ غرور از جنس انتقام.
دختر قسم خورد برای نابودی
من دختری ام که کمر به قتل عشق بسته ام.
ماشینم رو گوشه ای از خیابون پارک کردم و ازش پیاده شدم.همون طور که به صندلی تکیه داده بودم عینک آفتابی ام رو از روی چشمم برداشتم و از ماشین پیاده شدم.
آروم به طرف ویلا حرکت کردم.وقتی به در رسیدم آیفون رو فشار دادم که چند دقیقه نگذشته بود که بدون کوچکترین پرسشی در ویلا باز شد.
به داخل قدم برداشتم.تک تک نگهبان ها یکی پس از دیگری بهم سلام می دادن که من با همون اخم آشنا و همیشگی به تکون دادن سرم اکتفا کردم.
شهاب روی تراس ایستاده بود و نظاره گر من بود.
شهاب سرنگهبان و دست راست عموجان بود.از بقیه نگهبان ها جَوان تر اما صد البته زبل تر وفادارتر بود.به همون دلیل عموجان اعتماد زیادی به این پسر داشت.
وقتی به شهاب رسیدم بهم سلام کرد که آروم جوابش رو دادم.
-عموجان داخل شهاب؟
شهاب سرش رو تکون داد و گفت:آره منتظرته.
بدون هیچ حرف اضافه ای داخل شدم.
عمو با همون ابهت همیشگی و نفس گیرش پشت میز کارش نشسته بود و درحالی که نگاهم به پیپ طلایی رنگش در حال رقص در بین انگشتانش بود بهش سلام کردم.
لینک دانلود این رمان برای مدتی برداشته شد و بعد ویرایش مجددا قرار خواهیم داد
میشه لینکش رو بزارین