مطالب ویژه
دانلود رمان خانه من

دانلود رمان  خانه من

نوینسده : منا معیری

ژانر: #عاشقانه
تعداد صفحات کتاب: پی دی اف ۲۶۱

 خلاصه :

بیچاره قاسم..ده سالش بود ولی شاید اندازه یک بچه دوساله هم نمیفهمید و دیوانه وار میخندید .. بیخیال

دنیای اطرافش روی دیوار دالی بازی میکرد و میخندید….. مادر معتادش در بچگی به او قرص خواب میداد که

صدای گریه های قاسم که از گرسنگی بود را نفهمد … قاسم دوباره پرید روی دیوار و خندید: دالی … خواهرش

هجده ساله بود اسمش قدسی بود و از همان بچگی صدایش می زدند شراره … ابرو برمی داشت و رژ قرمز

می زد و مثل بدل فروشی سیار بود … مانتوی فسفری می پوشید و می گفتند پدرش کلاهش را بیاندازد بالاتر

 

قسمتی از رمان:

مادرم عصبانی که می شد نفرین می کرد: کاش خدا به جای بچه سنگ زاییده بودم … کاش تو گهواره میمردین …

می گفت کاش آل شما را می برد. پدرم صبور بود. ساده و رام و اهلی … معتاد هم بود، اما آرام بود … صدایش

بلند نمی شد. زیر بساط چای و تریاکش یک کلمه می گفت: نگو زن …

مادرم سینی چای را پس می زد. فریاد بی طاقتی اش که بلند می شد می رفتیم عقب تر: از دست تو … از

دست تو مرد … خدا لعنتت کنه … خبر مرگت را بیارن

مادرم مویه می کرد … زار میزد و می کوفت روی سینه ای که درد می کرد: بچه های من و تو از بین بردی …

پسرهای من و تو به این روز انداختی … خدا از سرت نگذره …

پدر آرام و صبورم چای اش را سر می کشید و صورتش چروک می شد … از تلخی چای و جنس نامرغوب که

کف نعلبکی مثل گل ماسیده بود و از نفرین زنی که

عاشقش بود و آرزوی مرگش را می کرد. راه می افتاد برود دنبال یک لقمه نان حلال … سیگار میان انگشتانش

می گرفت و بوی رنگ می داد. بوی تینر و بنزین و مل هم می داد.

پدرم نقاش بود … اما کسی را رنگ نمی کرد. حافظ می خواند و فروغ پروین می خواند و گل سرخی و همیشه

می گفت: یک با یک برابر نیست …

مادرم گریه می کرد و آب چشم و دماغش راه می افتاد … استکان چای پدرم را میشست و می گذاشت روی

آب چکان … سماور را پر آب می کرد … پدرم عادت داشت دم به دقیقه چای بنوشد.

قاسم روی دیوار کوتاه حیاط دالی بازی می کرد … دلم برای او هم می سوخت … بیچاره حیوونکی، ده ساله

بود و قد دو ساله ها هم نمیفهمید و مدام می خندید …

مادرم می گفت؛ وقتی نوزاد بود به او قرص خواب می دادند …

دل آدم کباب میشود … مادرش معتاد بود … هرویین می کشید و به بچه ی چند روزه خواب آور می داد تا

بخوابد و گریه نکند و غذا نخواهد و …

قاسم دوباره پرید روی دیوار و خندید: دالی …

 

 

لینک دانلود موقتا حذف شد

 

 

مشخصات کتاب
  • ژانر
    عاشقانه
  • نویسنده
    منا معیری
  • صفحات
    261
اگر نویسنده این اثر هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • اشتراک گذاری
دیگر آثار
با عرض پوزش محتوایی جهت نمایش وجود ندارد !
4 نظر
نظرات
  • هوف
    15 مرداد 1398 | 09:43

    سلام میشه رمان انتقام خون آشام رو بزارین جلد سوم مجموعه مدیس سانچز

  • Alireza
    9 شهریور 1397 | 10:05

    رمان قشنگی بود

  • :-)
    2 شهریور 1397 | 18:43

    رمان قشنگی بود.ممنون

  • elahe
    30 آذر 1396 | 10:57

    رمان خوبیه فقط اخرش و نفهمیدم چی شد اخر دامون مرد نمرد چی شد من گیج شدم

درباره ما
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
  • 09024084858
نماد اعتماد الکترونیکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانهمیباشد.