مطالب ویژه
داستان کوتاه کلید قلبم

داستان کوتاه کلید قلبم

#کلید_قلبم
#مرضیه_الف
قلبم پنجره‌ای نداشت فقط دری داشت به بلندای در قلعه ها.
آن را قفل کرده بودم و کلیدش را در پستوی ذهنم پنهان کرده بودم؛

تو تلاش کردی و به ذهنم راه یافتی ولی راه زیادی برای رسیدن به قلبم هنوز باقی مانده بود.
گشتی و گشتی و در اخر کلید قلبم را به دست اوردی.
چشمانت را بستی و ارام کلید را در، درقلبم چرخاندی و قلبم را گشودی.
با دیدن قلبم که چون خانه ای نوساز خالی بود به جای شاد شدن، لبخندت کم کم محو شد.
می دانم انتظار دیدن یک خانه ی رویایی را با تمام وسایل داشتی.
اما تو باید بدانی که وقتی اولین ساکن خانه ای هستی پس خودت باید اسباب آوری و در ان بچینی.
ولی… ولی با ناراحتی پایت را از قلبم بیرون گذاشتی و یادت رفت قفلش کنی.
برنگشتی و برنگشتی تا آن که کسی دیگر با کوله باری از وسایل کهنه

و شکسته آمد و قلبم را خانه خود کرد، وسایلش زیادی کهنه بود و شکسته.
هر لحظه تکه ای از تیزیشان بر دیوار قلبم وارد میشد و زخمیش می‌کرد.
آنقدر زخم دید و خون از دست داد که دیگر توانی برایش باقی نماند

و در آخر در حالیکه چشم انتظار تو بود شکست و از بین رفت…
.
.
.
کاش گوشه چشمی مهمانش کرده بودی.

اگر نویسنده این اثر هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
0 نظر
نظرات

درباره ما
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
  • 09024084858
نماد اعتماد الکترونیکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانهمیباشد.