عاشق شدیم به قلم زهره بیگی ،روایت دختر شیطونیه که دل به دوست برادر فوق غیرتیش داده …
خودتون بخونید دلداگی ها و بیقراری های پریناز قصه ام رو ،کنار شیطنت های خاص خودش…
حرص خوردن های برادرش …
و احساس ناب و نادرِ کیارش پسر قصه …
داشتم از زور خنده روی زمین بال بال میزدم که در حیاط باز شد و امیر حافظ مثل میرغضب وارد شد .بیچاره سلن و هلیا از جا پریدن و خنده ی رو لبشون افتاد کف پای امیرحافظ! ولی من همش یاد قیافه متین شکیب می افتادم و نمی تونستم حتی خودم رو از روی سنگفرش های حیاط جمع کنم، چه برسه به اینکه خنده ام رو کنترل کنم.اخه امروز سر کلاس نشسته بودیم که خودکارم افتاد زیر صندلی جلویی. هرچی تلاش کردم نتونستم برش دارم. با حرص صندلی رو کشیدم عقب ،که همون موقع متین شکیب، پسر خوشگله ی کلاس خواست رو همون صندلی بشینه که پخش زمین شد.
ترکیدم از خنده .جای عذرخواهیم بود .حالا نخند کی بخند!!
قیافه ی متین شکیب دیدنی بود. از جفت گوش هاش و سوراخ دماغ و سوراخ گوش هاش وکلاً همه سوراخ هاش دود بلند میشد از عصبانیت…
امیرحافظ با عصبانیت رو بهم گفت: پاشو خودتو جمع کن صدات کل کوچه رو برداشته.
خنده ام رو به هر زحمتی بود جمع کردم و به کمک هلیا که باترس دستم رو گرفته بود ومیکشید بلندم کنه بلند شدم .حالا چقدر تو دانشگاه خندیده بودم بماند! اگه امیرحافظ میفهمید نیشم رو میدوخت که همش تا گوش هام باز نشه…
روبهش گفتم: علیک سلام میرغضب.
اخم هاش درهم تر شدو گفت :این چه وضعشه؟!
این امیرحافظ باز کلید کرده بود.خب چیکار کنم خنده دار شده بود قیافش دیگه…
باز هم نیشم باز شد و میون خنده رو به امیرحافظ گفتم: ببخشید همش تقصیر سلنه جوک های مثبت هجده تعریف میکنه .
حافظ کوپ کرد. سلن بیچاره که سکته رو زد.
امیرحافظ داداشم بود ،خوب میدونستم اگه مظلوم باشم جلوش تا به چیز خوردنم نندازه ولم نمیکنه.
هلیا و سلن تازه سلام کردن. پقی زدم زیر خنده، که حافظ با اخم جوابشون رو داد.
در حالی که طبق عادتش مچ دستم رو میپیچوند زیر گوشم گفت: نیشت شل شه تو باغچه چالت میکنم.دم غروبه کوچه پر از رفت و آمده صداتونو انداختید توسرتون .
دلنوشته های عاشقانه و زیبا جهت دسترسی کلیک کنید
اشعار عاشقانه جهت دسترسی کلیک کنید
“روش اول خریداز طریق زرین پال”
عااالی بود مرسی
ارزششو داشت که واسش وقت بزاری
عااالی بود مرسی
منم.آخر.داستانم.انجوری.
ممنونم از رمان قشنگت خیلی عالی بود منو یاد روزهای خوبم انداخت ولی داستان من آخرش مثل این داستان قشنگ نبود .
رمان خیلی قشنگی بود اینکه خسته نمی شدی و دوست داشتی با داستان پیش بری عالی بود
شیطنت های پریناز خیلی خوب و جذاب بود
تنها ایرادی که میشه گرفت این بود که بعضی از جاهای داستان به یکباره خیلی جلو میرفت درصورتی خواننده منتظر اتفاقای اون لحظه هستش
درکل رمان خوبی هستش و ارزش خوندن داره
بسیار عااااااااالی بود
رمان فوق العاده ای بود از غیرت امیر حافظ وسر به هوایی پری ناز خیلی خوشم اومد از تیکه های جالبی که پریناز میپروند هم کلی خندیدم این دختر خدای تیکه پروندن بود ودر کل ازاینکه به خوبی وخوشی به پایان رسید مرسی از رمان خوبتون نتونستم وسطای رمان ولش کنم آدم رو به خوندنش جذب میکرد
قشنگ بود خسته نباشید
خدایی خیلی خوب بود خیلی خندیدم! خصوصا اون پنجاه شصت رو
اما خدایی خیلی غلط املایی داشت! خیلی هم تو سر دخترا زده بودیا!
کلا توش همش دخترا اظهار عشق می کردن، پسرا ناز می کردن!
عااااالی بود ..حتما بخونید