مطالب ویژه
داستان کوتاه و زیبای صدای عشق

داستان کوتاه صدای عشق به قلم زیبای م.طالع(سرنوشت)

صدای عشق…

گفتم گر ببینمش درد اشتیاق کم شود،

دیدمش و مشتاق تر شدم.

بی حوصله تر از همیشه لباس های سر تا پا مشکی ام را می پوشم و از آیینه رو به رو به

دخترک تنها و خسته ای چشم نیدوزم که از همه‌ی دنیا دل خسته تر و تنها تر هست.

از خانه ای که برایم این روزها جز قفس حکم دیگری را ندارد، بیرون می‌آیم و تا سر کوچه زمزمه کنان  به راهم ادامه می‌دهم.

کاش، وصال دلهای آلوده هم به همین سادگی بود.

کاش، هیچ وقت جدایی و دل تنگی نبود.

کاش، هیچ وقت دست سرنوشت این قدر بی رحم نبود.

صدایت که میزنم، تو فقط بگو جانم! تا گم شوم میان آهنگ کلامت.

صدایت کل وجودم که سهل است،روحم را به بازی می‌گیرد و بی رحمانه قلبم را به آتش می‌کشد.

طنین صدایت خاکسترم می‌کند.

صدایت را دوست دارم.

دوست دارم تا آخر دنیا بنشینم و تو برایم آواز بخوانی و من به شانه هایت تکیه دهم.

میان نفس هایت نه، میان آهنگ کلامت حبس کن مرا.

دوباره مثل سابق و به عادت همیشگی کنار خیابون می‌ایستم تا خودم را به پناه گاه همیشگی برسانم. با دیدن تاکسی دست بلند می‌کنم و تاکسی نگه می‌دارد.

_ خانم کجا؟

_ کافه تریا.

داستان کوتاه صدای عشق

دوباره از پشت پنجره ی مه گرفته‌ی تاکسی به منظره ی بیرون خیره می‌شوم.

همه چیز مثل دل من غبارآلود و مه گرفته بود.

آه بلندی می‌کشم و دوباره نظاره‌گر خیابان‌ها می‌‌شوم.

تاکسی ایستاد.

_ آقا کجا؟

_ کافه تریا.

با شنیدن دوباره ی صدایش گم شدم، میان آهنگ کلامش. گم شدم، در کوچه پس کوچه هایی که روزی آشناتر از هرآشنایی بود.

دوباره همان صدای بم و آشنا که هنوز هم که هنوز هست، دلم برای آهنگ صداش ضعف می‌رود.

باز هم ، همان بوی عطر همیشگی.

چشماهایم را می‌بندم و از ته دل می‌بوییم تا اعماق وجودم گرمای آغوشش را حس کند و یک آه پر درد از میان لب‌هایم بی اراده بیرون می‌جهد.

از اعماق وجودم بو می‌کشم، عطر تنی را که برای تمام ناتمام های دنیای کوچکم کافی بود.

کاش باز هم سهم من از کل دنیا لمس گرمای دستان او بود!

اشک هایم با هم در رقابت‌اند و از پشت چشم های به اشک نشسته‌ام به موهای بلند و

پر پشت عشقم که گاهی برای همه ی دردها و دل تنگی هایم بهترین مسکن بود، خیره می‌مانم.

دوباره آن خنده ها، آن چشم های به رنگ شبش،  همگی جلوی چشم هایم نقش می‌بندد و زمزمه می‌کنم.

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم /  روی بیمار تو دیدم و بیمار شدم.

داستان کوتاه صدای عشق

داستان کوتاه صدای عشق

داستان کوتاه صدای عشق

با صدای بسته شدن در، از گذشته های نه چندان دور بیرون کشیده می‌شوم و به اطراف نگاه می‌کنم.

همان کافه همیشگی ما بود. کافه تریای معروف.

پیاده شدم و از پشت پنجره زل زدم به دست های قفل شده در همی که روزی قرار نبود جز

دست های من دست های دیگری را لمس کند.

یکی یکی اشک‌هایم را پس می‌زنم و از پشت قاب شیشه ای و بی رحمی که خیانت عشقی

را برای هزارمین بار به رخم می کشید، ناباورانه لمس می‌کنم.

مثل روح من سرد سرد بود.

چه بی رحمانه این قاب شیشه ای عشق از دست رفته ام را به رخ می کشید.

همان قاب سرد و بی روحی که تصویر عشقی را به آغوش کشیده بود که جز صدا و عطر آشنایی هیچ یادگاری بر روح زخم خورده ام نداشت.

همان قابی که در عین سردی و سکوت حرفا برای گفتن داشت.

چشم هایم را با حسرت می بندم و آهسته قدم بر می‌دارم.

زیر لب زمزمه می‌کنم.

داستان کوتاه صدای عشق

روز  اول که دل من به تمنای تو پر زد

چو کبوتر بر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم، نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز ندانم، نتوانم.

تقدیم به همسرم که همیشه همراه و هم یار من بوده و هست.

به قلم. م. طالع(سرنوشت)

 

 

_

مشخصات کتاب
  • نویسنده
    م.طالع(سرنوشت)
اگر نویسنده این اثر هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • اشتراک گذاری
2 نظر
نظرات
  • ناشناس
    26 شهریور 1397 | 00:51

    اصلا قشنگ نبود بی مزه ادم عاشق میشه باید درست حسابی عاشق بشه خانم م .ط

  • ایسل
    10 مرداد 1397 | 01:30

    خیلی عالی و جذاب بود.
    واقعا خسته نباشین.
    می‌شد درد و تنهایی رو حس کرد. واقعا ممنون بابت زحماتتون

درباره ما
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
  • 09024084858
نماد اعتماد الکترونیکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانهمیباشد.