گامهای بزرگی برمیدارم،
نفس نفس زنان خودم را در کنارت جای میدهم.
دستم را به روی قلبم میگذارم آنقدر نفسم به تنگ آمده است
که قفسهی سینهام هم به تپیدن درآمد.
بارشِ شِکَر را با لبخندت سرمیدهی، دست ضخیمی که کوهی از
مردانگی در آن پنهان شده است را به صورتم میرسانی، با چشمانت
بر روی صورتم راه میروی تا به دیدههایم میرسی سپس متوقف میشوی!
همانجا در میان نگاه هایم ترمز میزنی و چشم هایِ بارِقَت را با به دستِ نظرم میسپاری.
در صورتت جستجوگرانه مینگرم و تو هرلحظه بیشتر لب به خنده
میگشایی، دستت بر روی صورتم متحرک میشود و چشمهایم را به بسته شدن وامیدارد!
احساسم را از تمام وجودم فرامیخوانی و در بحبوحهی دستانِ پرمهرت بازداشت میکنی.
عطر وجودت مرا در خود میآمیزد و بحران عجیبی در من رخ میدهد!
دستانم را میگیری و طوفان درونم را تسلی میبخشی آنگاه من پا به پای عاشقانه هایت راه میآیم.
برای دَویدن هایم آغوشت را به من پاداش میدهی تمام یخ های
وجودم ذوب میشود و در گرمای بودنت غرق میشوم.
حالا دیگر نفسم تنگ نمیآید و هم نفس با تو هم گامت میشوم.
#متن_اختصاصی
#نیلوفر_جانعلیزاده
دکلمه صوتی بی نظیر گامهای بلندی برمی دارم
خانم غفائی خیلی زیبا بود