#تلاطم
تصمیم گرفتم مسیر زندگی ام را تغییر دهم. هر روزم تکرار روزمرگی های گذشته نباشد. کار،
درس، خواب و دوباره کار، مسیری بود که هر روز برای داشتن آینده ای بهتر طی میکردم. آینده ای
که حتی نمیدانستم در آن وجود خواهم داشت، یا نه.
کمی تلاطم هم که بد نیست، هست؟
یک نت موسیقی را که مکرر بزنی، آهنگی ساخته نمیشود. باید نت های جدید را بزنی و امتحان کنی
تا در نهایت آوایی دل نشین به گوشت برسد.
آب هم که راکد بماند، حیاتش را از دست میدهد، خشک میشود یا نه، شاید هم دق میکند.
اطرافم را که نگاه میکنم، پر شده از آدم هایی که از راکد بودن نفسشان گرفته، دق کرده اند و روز ها
را کسل کننده تر از روز قبلشان گذرانده اند.
وقتی که به خودشان آمدند که ای دل غافل چه لحظات قشنگی را از دست داده اند، چه روز ها را که با
بی تفاوتی گذرانده اند، چه لبخندها که دریغ کردند و چه عشق ها که نورزیدند.
اکنون، پیر و سالخورده شدند و حسرت میکشند، برای آنچه که رفته و باز نمیگردد. استدلالشان هم
این بوده که منطقی بوده اند و زندگی، زمین بازی بچه ها نبوده، که هی بخواهند بازی را از سر بگیرند؛
آن هم بی توجه به برد و باخت ها و وقتشان را بیهوده بگذرانند. اما پس چرا الان پشیمانند؟
منطق ها عوض شده؟
یا نه، شاید هم به عمق فاجعه پی برده اند.
اما من که نمیخواهم بعداً که رنجور شدم بگویم، ای دل غافل! چرا فلان نکردم و صدتا چرای دیگر. من
که نمیخواهم هی افسوس بخورم و هربار که به کوچه های خاطراتم سر میزنم، دیدگانم پر شود از حسرت.
من که میگویم، زندگی دقیقاً همان زمین بازیست؛ اگر بردی که پیروزی، اگر هم نبردی، آنقدر از سر میگیری تا،
تو برنده باشی. اصلاً استدلال من زمین تا آسمان فرق میکند، منطق من خود بی منطقی است.
میخواهم کنترل روزهایم را دست احساسم بدهم تا هر روز سکانس جدیدی به نمایش بگذارد.
هی بخندد، گریه کند، آواز بخواند، پایکوبی کند و لباس های جوراجور بپوشد، بچه شود و شکلک دربیاورد
و هی این دریای زندگی را متلاطم کند و حتی گاهی، طوفان به پا کند.
آن وقت جسماً هم که سالخورده شوم، روحم جوان میماند و حلاوت آن روزها در جانم به یادگار حک
میشود و هربار با یادآوریش تبسمی شیرین میکنم.
دکلمه صوتی زیبای تلاطم