نمیتوانستم چیزی را ببینم، تاریک بود همچون گور بیآنکه باشد اثری از نور!
نمیدانستم کدام سو قدم بردارم تا نشود درد و زخمی این وسط سربارم.
ترس در وجودم رخنه کرد، عرق سرد بدنم را در آغوش گرفت و لرزش، میانِ دستانم جاخشک کرد!
میانِ گام برداشتن به عقب یا به جلو معلق مانده بودم.
یک قدم به سمت جلو، قدم بعدی و پس از آن دیگری را نیز با اضطراب و آشوب برداشتم.
وجودم تهی گشت و جسمم سرد شد، همچون عاشقی که از عشقش طرد شد!
ناگهان حُرمِ نفسهای کسی را حس کردم، چه غریبانه برایم آشنا بود!
چشمانم را بستم تا بیشتر حسش کنم، تا بهتر بشناسم اما میانِ عطرِ دلنوازش خودم را گم کردم، باپلکهای روی هم رفته استشمامش کردم؛ بیشتر غالب وجودم شد و من مغلوب از شناختنش!
وجودِ آشنای غریبهنما مرا از خود بی خود کرد، زمینِ زیرپایم را نابود کرد؛ گویا زیرپاهایم خالی شد و من یک آن در حالِ فرش شدن بر زمین بودم!
دستی حصارِ دورم شد و مرا از دستِ این وقوع رهانید، بیشتر حسش کردم بیشتر بوییدمش، بیشتر دست و پا زدم و امان از این حافظه!
ندانستم کیست که این چنین مدهوشم کرد.
چشم باز کردم، دیگر جایی تاریک نبود، اثری از حسِ ترسِ مارِ باریک نبود!
نورانی شد خانه، طوفانی از عشق شد این آشیانه، آن زمانی که دیدمت.
دستانت مرا میانِ خود قفل و زنجبر کرده بودن و اجازهی رفتن نمیدادن؛ چشمانت جسمم را اسیر کرد و وجودم را در تقلای آزاد شدن فقیر!
تسلیم چهرهی دلبرانهات شدم و ناگهان برفی از شادی بالای سرمان به باریدن گرفت و آن لحظه پدیدهی لبخندت به عنوان زیباترین لبخند در صفحهی دلم ثبت شد.
#متن_اختصاصی
#نیلوفر_جانعلیزاده
دکلمه صوتی تاریکی نورانی با اجرای یاسمن باقرپور