بهاری گذشت …
یک زمستان و یلدا
وتابستانی داغ تر از آفتاب .
تا پاییز که رسید؛
برگ تقویم را از نو باز کردم…
روزهای زردش را به رسیدن روز طلایی تولدت سپری کرده ام.
روزی که وجود تو به این دنیا
پا گذاشت:
وتک تک روزهای خزان را زیباتر کرد…
روزی که تو با گریه کردنت؛ بله به این دنیا گفتی…
یک ریز سرگردان باغ الفبا شده ام؛
تا واژه ها را از میان درختچه های کوتاه وبلند روی سینه ی کاغذ بنشنانم…
افسوس واژه ها هم خودشان را گم کرده اند.
هنوز برای گفتن میلادت یک ریز درگیر جمله ها شده ام.
تمام ریتم های وصف میلاد را در هم ریخته ام تا همانی بیایم
که برای وجود تو خاص باشد.
نه واژه ایست در حدبیانت
ونه اهنگی که واژه هایم را برای گفتن از تو به زبان باز کند.
بگذار تا صف اشعار کنم ….
حس پاییز که خود غمناک است؛
چه قشنگ است اگر هر برگ ریزان؛ روز موعود تو باشد…
کل سال هیچ ؛
همان برگ ریزان فصل بهار است
که میلاد تو باشد.
نویسنده: بانوی خوش قلم ندا سلیمی
دکلمه تبریک تولد علی غلامی