این رمان درباره زندگی ادم هاییست که در همین شهر، کنار ما و مثل ما زندگی می کنند. داستان شادی و غم هایی است که می شود آنها را حس کرد.
داستان درباره دختره خود ساخته ای است به نام ریحانه رفیعی؛ که بعد از مرگ مادرش، درگیر مشکلات زیادی می شود. در این بین عشق نیز به سراغش می اید و …
دانلود رمان آسمان آبی دلم
با صدای گوشیم چشم از تلویزیون گرفتم.طبق معمول سارا بود.
-سلام سارا…
سارا:سلام ریحانه خوبی؟
-مرسی خوبم تو خوبی؟جونم عزیزم!
به عادت همیشگیش، اول به سینما دعوتم کرد و بعد، شروع کرد به تعریف از دوست پسر مزخرفش!
اما تو جواب پیشنهادش، نه قاطعی گفتم و گوشی رو قطع کردم.این دختر هیچ وقت نمیفهمه، همیشه وقتی کار از کار میگذره تازه متوجه می شه چه اشتباهی کرده. گوشی رو روی مبل پرت کردم و به سمت اشپزخونه رفتم.
الان یه چایی میچسبه و بعدم خواب…
زیر کتری رو روشن کردم و به اپن تکیه دادم.
به اشپز خونه نگاهی انداختم،اشپزخونه ایی که فقط با مامان پری قشنگ و مرتب بود، آشپزخونه ایی که با مامان پری تمیز بود و برق میزد، زندگی که با مامانم شاد بود. اشک تو چشمام جمع شد و یاد حرفا و کاراش افتادم…
-مامان…مامان.
با شنیدن صداش از آشپزخونه، به همون سمت رفتم و کیفم رو کنار میز رها کردم.
-سلام مامان گلم خوبی؟
با لبخند جوابم رو داد. به شوخی دستی به پهلوش زدم و قلقلکش دادم. چشم غره ای رفت که پرسیدم:
-ناهار چی داریم رییس؟
-قرمه سبزی!
-خوبه…
مامان:الان خوب نباشه چیکار میکنی!؟
با دیدن ژستی که گرفته بود و دست به کمر واستاده بود خندم گرفت ورفتم جلو.
[pdf-embedder url=”https://www.romankade.com/wp-content/uploads/2018/12/آسمان-آبی-دلم.pdf” title=”آسمان آبی دلم”]