باز امشب چه غریبانه دلتنگم….
دلتنگ عطر آن آغوشی که حتی برای لحظهای حسش نکردهام.
دلتنگ آن چشمان خماری که سالیان سال است در حسرت دوباره دیدنش روزها را سپری کردهام.
دلتنگ طنین آن صدایی که حتی برای یک بار هم نامم را بر زبانش جاری نساخته است.
آری به جرأت میگوییم…
دلتنگ همان غریب آشنایی هستم که برای دلم محرم تر از هر محرمیایست.
دلتنگ آن یغماگر احساسی هستم که …
تمام غرورم را با برق نگاهش به مرز نابودی کشاند.
آری دلتنگ آن برق نگاهی هستم که هنوز هم به آتش میکشد خاکسترم را.
آری با بغض های رخنه کرده ام فریاد میزنم…..
دلتنگم…
دلتنگ عطر تن یار…
م.طالع(سرنوشت)
دکلمه صوتی سرنوشت با اجرای نسترن زمانی