یادت که می آید ؟
و می دانی که یادم هست
آن سحر
صبح آن روز قشنگ
با دو چشم روشن و با آب و رنگ
من رسیدم بر درت
قبل از آنکه رفته باشد
نور مهتاب از سرت
شوق دیدار تو بود و ….
شورشی در جان شیدا
من نشستم
بر آستان عشق تو زانو زدم
آن قدر ….
تا پر کشد جان از تنم
لحظه ها از هم گذشت
یک ستاره چیدم از دامان صبح
شاخه ای “”مینا “” ز دستان سحر
بر گرفتم …
کاشتم من جای پای دیشبت
بار دیگر ….
ساعتی بر من گذشت
آسمان آبی شد و ….
خورشید در چشمان من
تاجی از نور طلا بر سر نهاد
من نفس در سینه ام دیگر نبود
از تو بر من یک نشان بر در نبود
من تمنا کرده بودم بیشتر
این قرار آخر از یادت مبر
رفته بود از یاد حرفهایمان
جان اسیر دست پیمان هایمان __مینا ر
دکلمه صوتی یادت که می آید