مطالب ویژه
داستان کوتاه و زیبای لعنتی ترین شیرینی زندگیم

داستان کوتاه و جالب زیبای لعنتی ترین شیرینی زندگیم به قلم حوری موسوی

آخرین دیدارمان بود. برف می‌بارید اما اجازه ندادم مرواریدهای جمع شده در چشم‌هایم ببارند.
حتی درپایان این قصه سراسر شور و آرامش، نتوانستم لعنتی‌ترینِ زندگی‌ام را رها کنم. غرورم را می‌گویم!
نتوانستم افسار زبانم را از غرورم پس بگیرم. نتوانستم به این غرورِ خانه خراب کن بگویم:
-بگذار برای یک‌دفعه هم که شده به او بگویم دوستت دارم! بگذار این کلمه‌ی مقدس، تبدیل نشود به غده‌ای چرکین درون وجودم.
اما نشد! نتوانستم “نشد” را به “شد” تبدیل کنم.
نگاهش را به خاطر دارم.خنده‌ی بلندش رانیز که همراه با باران چشم‌هایش جاری شد. همین کارهای ضدو نقیضش بود که او را برایم عزیزترین کرده بود.

گرمای دستش را به خاطردارم. هنگامی که چانه سرد مرا محبوس کرد. هنوزهم برایم سوال است که چطور در آن روز سردبرفی، گرمای دست‌هایش آنگونه مرا ذوب کرد؟
زمزمه مبهمش رانیز به خاطردارم. وقتی کنار گوشم برای آخرین بار صدای گنگش را شنیدم، که گفت:
-لعنتی‌ترین شیرینیِ زندگیم، خداحافظ.

#حوری_ا_م
#حوری_موسوی

 

رمان چند برگ از یلدا به قلم حوری موسوی

اگر نویسنده این اثر هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
0 نظر
نظرات

درباره ما
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
  • 09024084858
نماد اعتماد الکترونیکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانهمیباشد.