انگار از اول خلقتش محکوم به تنها شدن بود!
مترسکی با قلب چوبی که دست ساخته ی دخترکی کوچک به نام سی بِل بود.
ادم های با احساس قلب چوبی اش را به بازی گرفته بودند.
درکش نمی کردندشبیه آدم بود اما قلب چوبی داشت.
اما آدمک چوبی برای یک لحظه احساس شد؛
وهمان دخترک کوچک تمام دردهایش را فهمید؛
داستان کوتاه راز مترسک
دخترکی تنها که تمام حرف ها ودردهای نگفته اش را با او تقسیم می کرد.
افسوس؛ که مترسک نمی توانست اورا نوازش کند تا آرام بگیرد وگریه نکند.
مترسک حتی قادر به حرف زدن با او نبود.جان در اندازه ی دست وپاهم نداشت که تکانی به خودش بدهدتا او را لمس کند.
حتی فریادش را در اعماق چوبی اش می شنیدوهیچ کس نمی توانست صدایش را بشنود.
اما کلاغ سیاه تمام حرف های اورا می فهمیداما نتوانست حقیقت روحش را برای او باز گو کند.
وآدمک چوبی درحسرت دوباره ی دیدار سی بِل وراز کلاغ ماند.
وتمام وجود زخم وترک خورده اش را در هیاهوی باد گذاشت تا آرام بگیرد.
اما از او چه ماند…؟
# راز مترسک
نوشته ی ندا سلیمی
فایل انلاین بدون نیاز به دانلود
[pdf-embedder url=”https://www.romankade.com/wp-content/uploads/2018/12/راز-مترسک.pdf” title=”راز مترسک”]
فدات شم که عزیزمی
فدات شم که عشقی تو مهلای من
خیلی عالی بود عزیزدلم
عااااالی بود ندا جونمخیلی قشنگ بود
احسنت به قلمتون