گونه هایم گل های رنگی دادند
پای چشمانم گود افتادند
شدم یک دیوانه ی بی خانمان
شاید این است پایان عاشقان
معشوقه ام رفتو تنها مانده ام
بدون یار در این دیار مانده ام
کسی که نبود من نفسش را میگرفت
در آخر رفت و نفس من را گرفت
اشک چشمانم را ندید و رفت
التماس هایم را نشنید و رفت
رفت که زخم شود بر روحم
نفهمید که بی او یک جسم بی روحم
نه این که چو او رفت خودم را به سوی مرگببرم
قاتل خودم باشمو در جهنم به سر ببرم
ولی دیگر فقط من مانده ام و یک جسم
نفس میکشد و زنده است گویا به اسم
گرچه خاطرات اشکم را در می اورد
گرچه قلبم با نبودش به سر میبرد
ولی میخواهم فراموش شود از یادم
گرچه با این شعر باز هم یاد او افتادم
دکلمه صوتی دیوانه ی بی خانمان
[disk_player id=”17905″]