دختری به اسم آشوب
با زندگی که به اسمش میاد
توی یه روستای کوچیک با کلی مشکل رو به راه میشه
قدم اول مشکلاتش بارداریشه
اونم توی روستای کوچیک که یه رسوایی بزرگ به بار میاره
مخصوصا که آشوب نمیدونه پدر دختری که تو رحمشه کیه
عماد نوه ی خان که آشوب رو پیش خودش میاره زن میگیره و در مراسم آشنایی آشوب با
عباس برخورد میکنه عباسی که خودش رو جای پدر دخترش جا میزنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه اما با مرگ ناگهانی عباس…..
دانلود رمان شکاف
این روز ها هم خوشحالم هم غمگین….!
نمیفهمم….خودم هم حالم را نمیفهمم…گاهی قند در دلم آب میشود و روحم به آسمان پر میکشد…..
گاهی دلم تنها یک اتاق میخواهد تاریک و سوت و کور !!!!
که بنشینم گوشه و کنارش و ثانیه به ثانیه ام را هم آغوش غم شوم …..نمیدانم…..
تنها چیزی که میدانم این است که این روز ها دلم بچه میشود
…..دمی میخندد دمی میگرید و پا به زمین میکوبد دمی بهانه های کودکانه میگیرد
دل کوچک من ❤ آرام باش!
خودم هوایت را دارم………
مرد در آن سو با پوزخند به از حال رفتن دخترک نگاه میکند
پوزخندی میزند …….
دخترک بازیگر خوبی بود …..
خوب توانسته بود توجه همه را به خود جلب کند
لابد این هم یکی از تازه ترین راههای برای ورود به عمارت و ماندگار شدن در آن بود
بارها به خان گفته بود که زیادی عواطف خرج مردم بیجنبه ی ده نکند
سواستفاده میکردند و دخترک نمونه ای دیگر بود
اما اینبار از نیروی جدیدتری استفاده شده بود
تیمور خان با داد از چند نفر میخواهد تا دختر رنج دیده را به اتاق ببرند
تکانی به خودش میدهد و جلوتر میرود
عماد:_ نه خان این دختر نباید به عمارت بره
خان با عصبانیت به نوه ی جوانش نگاه میکند
بدبینی او زبانزد بود و میدانست به دخترک بدبین است
[pdf-embedder url=”https://www.romankade.com/wp-content/uploads/2019/01/شکاف.pdf”]
[totalpoll id=”18049″]
بد نبود
زیاد جالب نبود