سلام خدمت تمامی کاربران و اعضای انجمن رمان های عاشقانه. با توجه به حجم زیاد درخواست های شما کاربران عزیز؛ قصد داریم، منتخبی از بهترین رمانهای ایرانی و عاشقانه رو براتون در سایت”رمانکده” با لینک دانلود رونمایی کنیم، لازم به ذکر بگم این رمان در دو سال اخیر تایپ شده و تمام حقوقش متعلق به سایت رمانکده هستش
به صورت رایگان در سایت رونمایی کنیم .
جهت دانلود هر کدام از رمان ها روی اسم رمان ها کلیک کنید
خلاصه
گیسو موحد ، به دلیل اتفاقات مجهول گذشته با خودِ واقعیش تفاوت زیادی پیدا کرده.در این بین چیزهای زیادی از دست رفته؛چیزهایی که بازگشتشون محال به نظر میرسه!
اما ماه همیشه پشت ابر پنهون نمیمونه! با روشن شدن جریانات گیسو قدم در راهی نامعلوم میذاره،
راهی که همه چیز رو عوض میکنه! همه چیـز! . . .
خلاصه ی زیر باران…
یه دختر با احساسات لطیف و پر از حس زندگی….مغرور و خوش قلب..
یه پسر با قلب سنگی و غرور بیش از حد…همراه با جذبه ی منحصر به فرد…
تقابل دو آدم متفاوت…شروع عشق…شروع دلدادگی..
آدمایی که بلدن حرف دلشون و بزنن…بلدن عاشقی کنن ….بلدن غرورشون و مقابل احساسشون به زانو دربیارن..
داستان عاشقانه ای از جنس شیدایی…با تفسیر کامل احساسات..
رمانی که در بخش آنلاین رتبه ی اول و کسب کرد
با شخصیت های داستان و زندگیشون همراه باشین و عاشقانه ای ناب و تجربه کنین..
رمان در پی انتقام به قلم:فاطمه عضو انجمن رمان های عاشقانه
اول از همه تشکر میکنم که رمان من رو برای خوندن انتخاب کردید امیدوارم خوشتون بیاد.
خلاصه:در مورد سه تا دوست که مثل سه برادرن و هر سه پلیس هستند
داستان با به قتل رسیدن یکی از اون ها شروع می شه و اون دوتا می خوان انتقام بهترین دوستشون رو بگیرن…
ژانر:پلیسی،انتقامی،عاشقانه
داستان روایت گر یه دختر عاشقه.
دختری که درگیر عشق می شه… یه عشق یک طرفه
اما سرانجام این عشق چیه؟
رمانی مملو از حس تلخ عشق یک طرفه، حس غم، جدایی و اشک و آه…
و در آخر حس زیبای دوست داشتن و دوست داشته شدن…
به صفحه ی اول دفترم نگاه کردم و شعری که نوشته بودم رو زمزمه کردم.
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو
یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که ز عشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
(فریدون مشیری)
خیلی سخته
ادای محکم بودن و در بیاری
وقتی تو خودت فرو ریختی
خیلی سخته
به اجبار لبخند بزنی
وقتی تو قلبت گریه می کنی
خیلی سخته
همه به خوشبختیت حسرت بخورن
وقتی خودت می دونی کم آوردی
خیلی سخته
همه فکر کنن تو خوابی
اما کل شب با بالشتت حرف بزنی و گریه کنی
خیلی سخته
زندگی کنی
ولی خیلی وقت باشه که، واسه خودت مرده باشی…
من دخترک ساده دلی بودم بیگانه با عشق…من محبت را آموخته بودم…من با تو عاشق شدم…
باتو پروانگی کردم..من با تو بانو شدم و پر شدم از ظرافت های زنانه…
من ناز کردن را با تو آموختم…تو…تویی که مظهر صداقت بودی…تو که لبخند بودی در زندگی خشکی زده ی من…من با تو عاشقی کردم…من کنارت بزرگ شدم و پر و بال گرفتم…با تو همه چیز خوب است…با تو جهنم هم زیباست..کنارت حالم خوب است …به راستی که چه خوب است عاشقی
فرزاد پسر ساده ای است که در شهر کوچکی زندگی می کند و چون پدرش در آن شهر سرشناس استهمیشه از جنس مخالف دوری کرده
عاشق دختر خاله اش می شود ولی جواب منفی می گیرد …او خانواده را در این جواب مقصر می داند و
زمینه برای ورود دختری که نه خودش ونه خانواده اش خوشنام نیستن مهیا میشود
نیره از سادگی فرزاد سوءاستفاده می کند و او را به دام می اندازد
تزویر تقابل سادگی و دو رویی
و تقابل خیر و شر است
گاهی وقتا زندگی وادارت میکنه تا اتفاقات غیرممکنی رو تجربه کنی همه چیز خوب بود شایدم اینطور به نظر می رسید
یا نه بزار اینطوری بگم همه چیز از اون نامه شروع شد هرچی بیشتر به حقایق نزدیک میشدم بیشتر وارد منطقه ممنوعه میشدم
هرچقدرم برام دردناک بود اما من سعی کردم با نبودش کنار بیام مجبور بودم کنار بیام…ولی با انتقام نگرفتن اصلا…
لیلی :
روزگارا
تو اگر سخت به من میگیری
با خبر باش که پژمردن من آسان نیست
گرچه دلگیرتر از دیروزم
گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند
لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست
و زندگی باید کرد . . .
دختری جسور اما آرام…
شاهد قتلی بیرحمانه…
آواره گی سخت…
هنگامی که گمان می کند هیچ چیز بدتری وجود ندارد…
اتفاقی تلخ…
ژانر:عاشقانه ایی ناب، هیجانی و پایانی متفاوت…
درباره دختری به نام غزل…که همراه خواهر کوچک تر خود زندگی سخت و حقیرانه ای
را میگذراند…او با تمام مشقت و سختی میکوشد تا مورد حمله آسیب های جامعه خود
نشود…ناخودآگاه اسیر خاندانی میشود که زندگی حقیرانه خود و خواهرش را زیر و رو میکند
و قدم در سرنوشتی پیچیده میگذارد…و درگیر مثلث عشقی میشود..او قادر به انتخاب نیست
زیرا باید از بین دو رز خوشبو یکی را انتخاب کند و در این بین اتفاقات ناگواری برایش می افتد….!
“خداحافظ عشقم قسمت ما دوری
خداحافظ عشقم قصه ما اینجوری بود
من یه عمره دارم می بازم
باشه برو با اینم می سازم
دنیا بدی کرد باشه تو هم روش
تو بودی عزیزم باشه یادم فراموش
“خداحافظ عشقم قسمت ما دوری
خداحافظ عشقم قصه ما اینجوری بود
است .داستان و سرنوشت ، – داستانی برای پند زندگی آنها تغییر میکند .دخترانی از جنس ،
سه دختر جوان که با ورود به دانشگاه و اجتماع آرامش و شیطنت های کودکانه که هر کدام در
تکاپوی بدست آوردن خلا درون وجودشان هستند .دخترانی که با تغییراتی در زندگیشان به
زیبایی های زندگی پی می ببرند .پسرانی از جنس پی می ، آتش و از تبار سختی های روزگار
که کم کم با اتفاق هایی که در زندگی آنها رخ میدهد نمیدهد .هر کدام در پی ، شادی و خنده
، آرامش، برند که مقام و پول و شهرت به آنها شخصیت جستجو کردن و یافتن راهی برای خارج
کردن زندگی خود از یکنواختی های تلخ و خسته کننده چه چیزی برای آنها ، آینده و سرنوشت
، گذشته، تنفر، بی اعتمادی ، اند .اما باید دید که عشق حکمت آفریدگار مهربانش ، با قلم خود
خواهد نوشت .قلمی که اگر طاغت فرسا و تلخ بنویسد ، )عشق ۱ لطف و کرم خالقش است .
دختر خبرنگاری که برای رسیدن به اون چه آرزوهاشه سخت تلاش می کنه و از نامزدش غافل می شه .
تا اینکه یک روز برای مصاحبه با یک تاجر معروف فرستاده میشه ، معین صدرا مرد مغرور با گذشته ی پر از
رمز و رازی که نه تنها آینده ی خودش بلکه آینده ی سوگل و نامزدش رو هم دست خوش تغییرات میکنه .
بسمه تعالی”” آقا اینجا سه تا دختر داریم سه تام پسر داریم متاسفانه ازشون رو نمایی ن
میشه اینا درسته ظاهری شبیه به انسان دارن..ولی سه نمونه موجوده ما قبله تاریخن
که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن خب..اینا طی اتفاقاتی تو
دانشگاهشون با هم به جنگ برمیخیزندو معلوم نیس کی این جنگ و جدال تموم میشه و
باید بگم که تمام اتفاقات مخلوط شده با طنزه که مطمعنم خنده رو لباتون میاره و البته خوندنش خالی از لطف نیست. ژانر:عاشقانه_اجتماعی_طنز
زینب دختری مغرور که در شب ازدواجش اتفاق های ناگوار زیادی
برایش رخ میدهد و تمامی باور ها و عقایدش عوض میشود و
تمامی احساس و علاقه اش نسبت به همسرش افشین به
نفرتی بزرگ تبدیل میشود. زینب خودش را برای یه نبرد بزرگ
با افشین که پسری مغرور و شکست خورده است و پلیس
ماهر و توانمندی است ، اماده کرده است. در این جدال ،
هم دخترک و هم پسرک داستان ما بدلایلی دنبال انتقام
گرفتن از یکدیگر هستند. سرانجام باید دید کدامشان پیروز
خواهد شد و چه چیزی در انتظارشان است. زوجین بعدی
مربوط میشود به زوج معین و فاطمه. فاطمه دختری شر و
لات و شیطون که هیچ رقمه حرف های معین تهرانی ،
همان خواننده معروف را گوش نمیدهد. آنها بدلیل تنفرشان
از جنس های مخالف خودشان ، قراردادی ازدواج کردند و
قرار گذاشتند که یک سال بعد از ازدواجشون و دقیقا روز
سالگرد ازدواجشون از همیگه جدا بشوند و به سمت
رویاها و ارزوهای خود بروند. اما بازی سرنوشت چیزی
دیگر برای هر چهار نفر رقم میزند. اتفاق های غیرممکنی
که فکرش را هیچ کدامشان نمیکرد ، رخ میدهد و مسیر
زندگی هر چهار فرد را عوض میکند …
یه دختر با وضع مالی نه چندان
خوب و البته بسیار خوشگل که به
خاطر این خوشگلیش محیط کاری سالم گیرش نمیاد
سلام آسمان هستم….نویسنده ی رمانهای(دل من-تمنا-عشقت برای من-خواستنی از جنس گناه-آوای پشیمانی)این رمان جلد دوم رمان آوای پشیمانی هست،قصئه بعد از بیست و شش،هفت سالِ بعد از زبانِ پناه،دختره آوا هست،امیدوارم دوست داشته باشید…. –رمانِ پـــــناهم باش–
سوزان دختریه که پدرش به زور مجبورش میکنه با پسری به اسم اردلان ازدواج کنه ولی اون عاشق یکی دیگس و از اردلان متنفره سوزان بعد از مدتی متوجه میشه که سام ….
من در دنیای تاریک خود غرق بودم. دنیایی که برایم جز بی وفایی حاصلی نداشت.
اما تو آهسته قدم در وجودم گذاشتی. با هر قدمت کوچه های تاریک قلبم را روشن
کردی. دست هایم را گرفتی و با خود به دنیای عشق نابت بردی. دنیایی که پر شدم
از حس خوب حضورت در کنار قلب خسته ام. لبخند و اخم هایت قلب کوچکم را قل
قلک می داد. تعصب هایت که عاشقانه هایت را به رخ می کشید و من را پر می کرد از حس خوب بودنت..
تازه داشتم دنیایم را با تو می ساختم که…اصلا بگو تو از تبار کدام انسان ها بودی..
هلما دختر آرام و سر به زیریه که هیچ وقت پیش نیامده بود روی حرف پدر یا مادرش حرفی بزند. روزی که پدرش با اصرار از او می خواهد تا با پسر یکی از عزیزترین دوستانش ازدواج کند به خاطر پدرش از عشقی که به تازگی در دلش جوانه می زد و رشد می کرد، می گذرد و این ازدواج ناخواسته را قبول می کند.
و زندگی مشترکش را با سامیار که پسر مغرور و خود شیفته ای بوده شروع می کند. اما این بین اتفاقی رخ می دهد و زندگی هلما را از این رو به اون رو تغییر می دهد و منجر به جدایی او از سامیار می شود و…
دختری به اسم آشوب
با زندگی که به اسمش میاد
توی یه روستای کوچیک با کلی مشکل رو به راه میشه
قدم اول مشکلاتش بارداریشه
اونم توی روستای کوچیک که یه رسوایی بزرگ به بار میاره
مخصوصا که آشوب نمیدونه پدر دختری که تو رحمشه کیه
عماد نوه ی خان که آشوب رو پیش خودش میاره زن میگیره و در مراسم آشنایی آشوب با
عباس برخورد میکنه عباسی
“آیسو دختری مغرور که در اروپا به دنیل آمده و بعد از سالها به همراهِ
پدرومادرش به ایران برمیگرده و تویِ باغِ بابابزرگش با دوستِ عمویش آشنا میشه که همین آشنایی باعثِ تغیرِ زندگیاش میشه و…
عشق!عشقی آغشته به غرور!
داستان درباره دختری تنهاست به نام آسایش
پدرش خلافکاره و آسایش رو مجبور به ازدواج با هم دست خودش می کنه اما آسایش مجبور می شه فرار کنه و در این بین با پسری آشنا می شه و مسیر زندگی اش به یک باره تغییر می کنه و … . امیدوارم خوشتون بیاد.
نویسنده رمان های: تلافی روز های دوری، شراکت اجباری
مقدمه رمان:
گاهی نیاز داریم که کسی فقط حضور داشته باشد…
نه برای این که چیزی را درست کند…
نه برای این که کار خاصی انجام دهد…
بلکه فقط به این خاطر که احساس کنیم کسی کنارمان است و به ما اهمیت می دهد…
ایمان بیاوریم به پرواز یک پرنده…
به گرمای یک دست…
به حضور یک دوست…
ایمان بیاوریم به عشق…
و به خدایی که همیشه با ماست…
محیار، پسر مغرور و پر جذبه ایی که، در خونه مجردی خودش، به همراه رفیقش پیام، در بالاشهر زندگی میکنه.
محیار شیطنت های زیادی میکنه.
عاشق میکنه، اما عاشق نمیشه!
و القصه اینکه، بر حسب روزگار…
خورشید، امپراطوری محیار غروب میکنه و اون دل به دخترکی میبنده.
دخترک قصه ماهم، این مَرده مغرور مارو به دنبالِ خودش تا ناکجا آباد میکشونه…
و امپراطور قصه مارو…
تبدیل به برده عاشقی میکنه…
نفس دختر ای که از کودکی در عمارت تهرانی ها بزرگ شده … عاشق شهاب میشه ، ولی بعضی وقت ها ادم هر حسی رو با عشق اشتباه میگیره !
مثل حس وابستگی … شهاب نفس و ترک میکنه و شهراد پسر بزرگ تهرانی ها که از خیلی سال پیش عشق نفس و تو سینه اش داشته میخواد نفس و هم عاشق کنه …
دوست داشتن یه نفر دیوونگیه
دوست داشته شدن توسط یه نفر یک هدیه ست
دوست داشتن کسی که دوست داشتن کسی که دوست داره وظیفست
اما دوست داشته شدن توسط کسی که دوسش داری زندگیه!
من ابتین زاده درد هستم ، تو اوج جوونی قتلی رو که انجام نداده بودم رو گردن گرفتم واسه اون قتل خیلی تقاص پس دادم ، قلبم عشقم رو از دست دادم ، زندگیم رو هویتم رو از دست دادم وکلا یه ادم دیگه از اب در اومدم همیشه حادثه خبر نمیده گاهی بی گناه واسه خودت کلی داستان میسازی ولی بخاطر انتخاب خودت تا اخرش پاش می ایستی ، همیشه میگن بی گناه تا پای چوبه دار میره ولی اون بالاها نمیره ، شاید یه حکمتی بوده تو ضرب المثل های قدیمی ها…
دختری ک به خاطر رویاهاش تصمیم میگیره از کشورش خارج بشه وقتی
به امریکا مهاجرت میکنه اونجا با پسری اشنا میشه و با اون تجارتی به راه
میندازه .ک تو این راه جون خیلی هارو میگیره اما دست تقدیر چیز دیگه ای برای دختر داستنمون رقم زده
اطراف چیزهای ممنوعه همیشه حصار داره٬اخطار داره٬هشدار داره…
این احصار اگه شکسته بشه حتما عواقب بدی داره و چه بدتر اینکه اون حصاره جهنم باشه٬یا جایی حوالی جهنم…
داستان حوالی زندگی احسان و پسر عموش فرزاد میچرخه.تو یه شب ترسناک٬تو یه خونه ی تاریک٬تو کوچه های تنگ روستا٬فرزاد برای تلافی شوخی احسان٬پا توی یه خرابه میذاره و …
دخترى سرشار از شیطنت و زندگى
پسرى مؤمن، متعصب، سخت همچون سنگ
چگونه میشود زندگى را ساخت با وجود تمام این تضاد ها؟!..
ببینیم چگونه زندگى محمد و گلرخ در کنار هم رقم میخوره…
واسه بسیاری از انسان ها مهم که به هدف وارزوشون برسن…..
به طوری که این رویاها یا ارزو ها گاها موجب گذشتن از
خیلی چیزا وحتی خانواده رو به دنبال داره
دختری از جنس شب به اسم رستا
هیچ چیز وهیچ کس نمیتواند سد راهم شود حتی چشمان
وحشی مشکی تو سعی نکن با کمند چشمانت
اسیرم کنی کمندچشمانت
نه تنها مرا اسیر نمیکند بلکه حس شیرین انتقام را
برایم لذت بخش تر میکند
هیلدا که به خاطر بی پولی پدرش مجبور میشه تن به ازدواج با مردی پنجاه ساله ای بنام احسان بده، احسان که دارای دو فرزنده و از زنش طلاق گرفته. احسان هم در ازای ازدواج با هیلدا، پول هنگفتی به پدرش بده.
هیلدا به عمارت احسان پامیزاره و با احسان و دختر و پسر اون زندگی میکنه. اما در این بین اتفاقاتی میفته که سوشا پسر احسان، به هیلدا دل میبنده و…
خلیا میگن شاه شطرنج قدرتمند و هیچ کسی نمیتونه اونو از صفحه بازی محو کنه.
اما من میگم شاه شطرنج خیلی ترسو و ضعیفه.
اون بقیه ی رو قربونی خواسته های خودش میکنه.
اگه تا ابد هم توی صفحه باقی بمونه فایده ی نداره چون اون بازنده است.
خیلی راحت میشه با چند حرکت کیش و ماتش کرد.
شاه شطرنج هر چی تعداد مهره هایش کم تر میشند.
داستان تلخ،درباره پسری تلخ تر… پسری بلند پرواز که آرزوهای خیلی زیادی داره…آرزوهایی که از نظر خیلی ها، زیاد هم دست نیافتنی نیستن !اما واسه پسر قصه تقریبا محاله… پسری که همه زندگی شو وقف خانواده می کنه و امیدواره یک روز، آفتاب آرامش از پشت ابرهای تیره عقب موندگی بیرون بیاد و ریشه ی ظلم بینهایت و آشکار خشک بشه… داستانی شبیه به زندگی خود ما، و یا انسان هایی که در همسایگی ما نفس می کشند و زیر سقف های آجری، با سرنوشت بازی می کنند. داستان عشقی ساده اما عمیق و بیخ و بن دار! و تلاشی بی پایان به سان ماهی دور افتاده از آب…برای رسیدن به جهانی سبز، که همه انسان ها با هم برابرند… همراه ما باشید
عاشق شدیم به قلم زهره بیگی ،روایت دختر شیطونیه که دل به دوست برادر فوق غیرتیش داده …
خودتون بخونید دلداگی ها و بیقراری های پریناز قصه ام رو ،کنار شیطنت های خاص خودش…
حرص خوردن های برادرش …
و احساس ناب و نادرِ کیارش پسر قصه …
می دانم. محکم که دیگر با تو نباشم.
حکمم را تو دادی،اما به کدامین گناه..
نمی دانم تو در حال رفتنی؟!.
به کجا می روی؟
فکر می کنی با رفتنت دیگر تمام می شود؟.
نه اشتباه می کنی، رفتنت را پایانی نیست تازه شروع می شودغم هجران،
رویای وصال دیگر از عشقت خبری نیست. خبری نیست تو را خریدند.
عشقم را فروختی،عشث را خریدند به چه قیمت بر حراجی قلبت!
چه کسی رقم آخر را گفت؟
فروش عشق در حراج قلب تو خنده دار است.
آیه سادات در خانواده نسبتا مذهبیه بدنیا آمده در این طی با پسری به نام علی
آشنا میشه پا روی اعتقادش می ذاره وبا علی دوست میشه طی دوهفته آشنایی
باهاش ازدواج می کنه ولی نمیدونه که شعله های این عشق آتشین چه بر سرش می آره….
داستان بازگوی دختریست…
دختری عاشق…
عاشق پسری نامدار…..
بازگویی عشق بی حد و نثار پسرک…..
دختری که پس از سال ها به پیش پدر مادر خود باز می گردد.
به پیش پدر و مادر که تنها اسمش را برای او تداعی می کنند.
پدر مادری که برای بوی از هیچ چیز نبرده اند.
پدر و مادری که آغاز اتفاقی اند برای او…
بازگشتی که برای دختر پر است از اتفاق های ناگوار و بد.
پر از اتفاق های ناخواسته و ندانسته…….
داستان من وتو از اونجایی شروع شد که اخر زمستون خواستی دلم رو گرم کنی تو خواستی
ما بشیمو من نخواستم اسرار کردی به یکی شدن ومن نخواستم زمستونم رو با تو تموم کردم
وخواستم حسم رو جدید کنم با اسرار های تو، من ادم عاشقی کردن نبودم ولی تو خواستی
تو خواستی من وتو ما بشیم ولی اخرش تلخیه به جون خودت …
داستان، در مورد یه دخترییه که عاشق پسر خاله ش می شه.
ولی مشکلات زمونه نمی ذاره به هم برسن.
دختره با مشکلات می جنگه ولی تا یه حدی، از اون به بعد، از
رده تحمل دختره خارج می شه کم میاره!
پسر هم کم از دختر نمی ذاره و دختر رو ول نمی کنه…خسته
می شن. بر اثر یه اتفاق تصمیم به فرار کردن می گیرن…ولی
این فرار به چه قیمتی تموم میشه؟
مان ثانیه های آخر در مورد دختریه که از اعتماد زیاد ضربه میخوره تو دردسر میوفته ! ولی توی این دردسر دختر ما عاشق میشه …ولی نمیدونه سرنوشت براش چه خوابی دیده !
دختر قصه ی ما مجبوره یه ازدواج کاملا سنتی رو قبول کنه ! ولی چطوری ؟ وقتی دلش جایی گیره ! آیا دختر ما میتونه جلوی سرنوشتش رو بگیره ؟ آیا میتونه از عشقش مراقبت کنه و به وصالش برسه ؟…
همه ی اینها رو در ادامه ی رمان میفهمیم !….
مهیا به دلیل دوستی با نازنین به راهی کشیده می شود که در شان خودش و پدرِ جانبازش نیست
با زخمی شدن شهاب پسر نظامی و مسجدی
برای دفاع از مهیا
و آشنایی با خانواده مهدوی زندگی مهیا دگرگون می شود…
نویسنده:فاطمه امیرے🖊
یک روز خدا فرشته کوچولویی به دنیا بخشید..
او مانند تمام هم جنس هایش بخشنده بود….این فرشته بزرگ و بزرگ تر شد..شراب عشقی نافرجام رو نوشید..
او مست بود و نمیدید که این عشق نیست عادته!
دنیا چرخیدو چرخید تا این فرشته کوچولو دیگه فرشته کوچولو نبود!اون یک زخم خورده بود…با ورود یک عاشق واقعی زخم ها ترمیم پیدا کردند و این قصه را ساختند…
میدونی چرا الکل هشتاد درصد؟!
دختری به اسم یاس وابسته امیر میشه که از همسر اش جدا شده و یک بچه داره. پدر یاس مخالف و
امیر هم پشیمون میشه… تو همین جریانات ارشام به خواستگاری یاس میاد و با هم ازدواج می کنند.
اما امیر شوهر دختر خاله ارشام که باعث میشه…
خواهر و برادری ساده و پاک ، زاده ی شادی ،
زندگی برایشان پراز پستی ها و بلندی هاست ولی کم اوردن در مرامشان نیست ،
ساختن رااموخته اند و ازویران کردن هراس دارند ،
میسازند زندگی را با دست های پرتوانشان و قلب مهربانشان ،
سختی هارا چاشنی خوشبختی میکنند.
داستان راجبه زن بیوه ای به نام دلرباست که فوبیا به انسان ها داره و توی بیمارستان اعصاب و روان بستریه…
دقیقا زمانی که هیچ کس امیدی به بهبود دلربا نداشت، تیام که یه پسر دانشجوی روانشناسیِ، وارد زندگیِ دلربا می شه
پایان خوش
درگیر رویای توام …من ودوباره خواب کن دنیا اگه تنهام گذاشت …تومن وانتخاب کن دلت از آرزوی من …انگار بی خبر نبود حتی تو تصمیمای من…چشمات بی اثر نبود خواستم بهت چیزی نگم…تا با چشام خواهش کنم درارو بستم روت تا…احساس آرامش کنم باور نمی کنم ولی …انگار غرور من شکست اگه دلت میخواد بری…اصرار من بی فایدست هر کاری می کنه دلم…تا بغضم و پنهون کنه چی می تونه فکر تو رو…از سر من بیرون کنه یا داغ رو دلم بذار…یا که از عشقت کم نکن تمام تو سهم منه ..به کم قانعم نکن
به قلم مبینا قسمتی. هرگونه کپیاز رمان و شخصیتها پیگرد قانونی دارد
درخیابون های شلوغ،در میان ماشین هایی که به ما نگاه نمی کردند. من و بچه های دیگه توی خیابونی به این شلوغی گل های یاس،مریم،نسترن رو می فروختیم. همیشه اطرافیان مارو مسخره می کردند،همیشه دیگران مارو اذیت می کردند،همیشه عادت کردیم براشون مثل برده کار کنیم.
“قصمون درباره ی دختریــہ ازجنــس صــبرواستقـــامت…
دختـرشیــطونــــی کـــہ شخصیت شادش و پشت نقــاب سخت غرورش مخــفی کرده
اماچـــرا؟
_ چون ضـــربہ خورده…!
حتمامیگیدازکــی
_ازکسایی کہ حتی فکرشــم نمیــکرد،ازکسایی کہ عاشقانہ دوسشون داشت…
ولی قراره سـرنوشـت این دخترهمیشہ تلخ بمونہ؟”
وجود هیچکس غمها را از بین نمی برد اما کمک میکند با وجود غمها محکم بایستیم
… درست مثل چتر که باران را متوقف نمی کند، اما کمک می کند آســوده زیر باران بایستیم
ابرها به آسمان تکیه می کنند… درختان به زمین، … و انسانها به مهربانی یکدیگر
گاهی دلگرمی یک نفر چنان معجزه می کند. که انگار خدا در زمین کنار توست…
درمورد دخترییه که مادرش رو توی ۱۴سالگی و نامادریش مورد اون رو مورد اذیت وآزار زیادی قرار میده ولی این وسط یه عشقی گریبان دختر داستانمون رو میگیره…
مشکلات زندگیش از اینجا شروع میشه…
پایان خوش.
الهه دختری که به دور از خانواده در تهران تنها زندگی می کند، پس از قبولی در دانشگاه در مقطع کارشناسی ارشد رشته ی روانشناسی ، از محل کارش استعفا می دهد و به دنبال کاری ساده تر راهی خانه ای می شود برای پرستاری از زنی بیمار و پرخاشگر. الهه در حین نگه داری و مراقبت از زن ، برای پسرش پنجره ای می شود رو به خدا … خدایی که مرد جوان سالهاست از او دوری کرده و قبولش ندارد…
زلزلهای ویرانگر شهرها را به نابودی میکشاند. افراد کمی جان سالم به
در میبرند، که ناخواسته سر راه هم قرار میگیرند. سعی دارند با کمک
به هم راهی برای خلاصی از این معضل بیابند.
آیا موفق میشوند؟ عاشقانهای آرام در این میان شکل میگیرد، ولی
پستی و بلندیهای بسیاری پیش رو دارند. آیا میتوانند خود را به مقصد
امنی برسانند؟
رعنا دختری که برای رضایت پدر و مادرش از آرزوهایش دست شسته، اما حالا به مرحلهای رسیده است
که حس میکند همه چیزش را باخته. تصمیم میگیرد از این پس شیوه دیگری برای ادامه زندگی برگزیند
که بر طرف کردن مشکلات پیش رو چندان آسان به نظر نمیرسد.
مهراد برای انجام یک پروژه کاری راهی شهر دیگری شده و مجبور به
اجاره موقت خانهای برای سکونت میشود. اما حوادثی در این خانه
رخ میدهد، که او را کنجکاو کرده، تا به دنبال منشأ آنها بگردد.
در این بین ناخواسته درگیر عشقی ناب و بکر شده و دستیابی به این عشق رؤیایی ناممکن به نظر میرسد.
درمیان هیاهووخنده ها,صدای شکستن گردووخواندن حافظ هم به گوش میرسد.قرمزی هندوانه ی شب یلداوای کاش که حافظ فال یلداراهم میگرفت وبشارتی میداددراین ظلمت.این صداست که شب طولانی راامیدصبحی دیگرمیبخشد.ووای اگریلداقهرکندوصدایش رابدزدد.گوشه ای نشسته ودرتاریکی وسکوت زل بزندبه شادی ازدست رفته اش وساحل مواج چشمانش امیدی به صبح زیبای فردانداشته باشند.اصلایلدابدون صدامعنایی نداردوخدانیاوردان روزی راکه این شب طولانی بشکند.میدانی ؟!گمان نمیکنم بدانی ….شکستن بداست….درددارد…..میدانی وقتی یک زن بشکندچه میشود؟میشودروحی سرگردان.حسرتی امیخته شده بانداشتن دستهای تکیه گاهش که برای دراغوش کشیدن دیگری گشوده شده است وپیچک دستان یلداست که دورخودتنیده وبدون توقعی زل میزندبه بی رحمیها.کسانی که شبشان رابایلداصبح میکنندوصبح روزبعداورابه فراموشی میسپارند.حفره ای درقلبش ایجادمیشودکه باهیچ چیزی پرنمیشودحتی ازدحام ادمهای غریب واشناوانوقت است که همه ی شبهایش میشودیلدا…یلدای بی صدا
رمانی عاشقانه..پلیسی.و پر از راز..
خلاصه:دختری از دیار فقر و سادگی
که ناخواسته چیزی رو میفهمه که اون و به مرز اسارت و اجبار ها می کشونه.
دانسته های اشتباه همراز اون و وارد زندگی دود گرفته و خاکستری پسری می کنه که حتی خدا هم ازش نا امید شده
معرفی ۵۰ رمان برتر ایرانی به اتمام رسید تمامی این رمان های اختصاصی سایت رمانکده میباشند و تمامی رمانها رو با توجه به نظرات کاربران عزیز انتخاب کرده ایم امیدواریم سایت رمانکده میزبان خوبی برای شما عزیزان بوده باشد .
ببخشید کسی کانال رمان شیرین و مهدی که اسمش معجزه عشق بود رو در ایتا داره؟
ایا میدونین نام نویسنده ی رمان طالع ستاره ی سرخ از کیست؟
سلام یه رمانی بود که دختره مستقل زندگی میکرد ودو تا دختر دیگه رو هم اورده بود پیش خودش که به هر دوتاشون تجاوز شده بود
سلام یه رمانی بود که دختره مستقل زندگی میکرد ودو تا دختر دیگه رو هم اورده بود پیش خودش که به هر دوتاشون تجاوز شده بود