عُبور از خاطراتَت بود
شَبی در کوچه ای خَلوت
نَبودی، بی #تو طِی کردَم
هَمان کوچه، هَمان ساعَت
چُنان دَر فِکر بودَم که
نَدیدم کوچه کِی، طِی شُد
هَوای سینه ام بارید
دو چشمَم دَر پِی اش تَر شُد
چقدر سَخت است دِلتنگی
چه وَصفی دارَد این حالَم
عَجب تِکرارِ بی رَحمی ست
میانِ سینه ام دارَم
هَر از گاهی که بی تابم
کمی هَم شِعر میگویَم
تَمامِ شِعر ها دَرد است
نَمک بَر زَخم میجویَم
نِمیدانی که بَعد از #تو
نیامَد خَنده بر لب ها
نه آن کوچه مَرا فَهمید
نه قَلبِ سَنگِ آدَم ها
خُلاصه روز و شَب هایَم
شُده دِلتنگی و کابوس
نه روزَم روشَن از خورشید
نه مَهتابی مَرا مأنوس
شکستَم هَمچو کوهی که
اسیرِ دَردِ فَریاد است
خُروشیدم، وَلی خاموش
که این تاوانِ مَستان است
مَن آن دیوانه ام دَر عِشق
که شُد آواره در عشقَت
چه شَب هایی سَحر کردَم
هَمان کوچه هَمان ساعَت
#حمید_رضا_یگانه
[disk_player id=”18452″]