مطالب ویژه
داستان کوتاه اکنون که برایت می نویسم

داستان کوتاه اکنون که برایت می نویسم نوشته آیلار بلندطلب

خودکار را بر میدارد و شروع به نوشتن حرف ھای دلش می کند برای …
:
عزیز نیامده و پیدا نشده من، نیمه گمشته دلم!
حالت امروز چطوره؟ امروز ھم خبری ازت نیست و من، من در تنھایی
خود به تو فکر می کنم، به آعوشی که ھرگز نصیبم نشده وشاید نشود!
به عشقی که شاید ھیچ وقت میانمان دیده نشود. عزیز نیامده و پیدا
نشده من؛ روز ھا و ماه ھا و سال ھا در پی ھم می گذرند و من ھر روز
نا امید تر می شوم، نا امید دیدن تو و جگر گوشه ام!
آری جگر گوشه ام، من در خیالم با توی پیدا نشده خاطره ھا درست کردم
عاشقانه ھا درست کردم. عزیز نیامده و پیدا نشده من؛ من تا مرز آورد
ثمره برای عشق بزرگمان ھم پیش رفتم. در رویا ھایم، در خواب ھای
شبانه ام، در روز ھای تنھایی ام، در پایان کار ھایم به تو؛ به عشق تو؛
به آمدنت فکر می کنم!
به زندگی قشنگی که قرار است در کنار ھم بسازیم، عزیز نیامده و پیدا
نشده من خواستم بھت بگویم که من ھر روز پیش از دیروز منتظر آمدنت
ھستم، کمی ناامید، کمی خسته، کمی افسرده و بی رمق؛ ھمچنین
دلشکسته!
عزیز نیامده ام، امروز که دارم برایت مینویسم رویا ھایم ھمانند سریال از
جلو چشمانم رد می شود، خاطرات بسی خیالی ام!
عزیز نیامده ام، اکنون که داری میخوانی نوشته ھایم را پس سال و ھا
قرن ھا اگر آمدی، اگر آمدی عزیزم و من نبودم؛ بر سر مزارم بیا!
چرا که من در آنجا ھم به انتظار دیدار تو ایستاده ام، انتظاری که شاید با
مرگم ھم پایان نیابد. در این چند سال من در پی تو و تو…
عزیز نیامده ام، بغض ھای الانم را گلوی پیرم تحمل ندارد ھمانند حناق
بر سر جایش مانده است نه می رود نه بیرون می آید؛ شاید باورت نشود
ھمدم چند ساله من است.
تنھا کسی که مرا نگذاشته و نرفته است، توام که نیامدی حداقل دلم
بھانه بودنت را بگیرد ھرچند دل بیچاره من، از بس چشم انتظار ایستاده.
آب مروارید گرفته است!
ھمانند یعقوب در انتظار یوسف، و زلیخا!
میتوانم به جرعت بگویم ھم اکنون می توانم درد زلیخا را درک کنم؛ دردی که
برای عزیز مصر باشد دردی جانسوز است!
ھرچقدر ھم پیر و فرسوده باشد، دلش جوان است و یوسفش؛ میوه
درمانش است!
ھمان میوه ممنوعه ای که خداوند بعد گذشت سال ھا انتظار بر کامش
نھاد. اکنون که دارم برایت می نویسم حالم زیاد جالب نیست. حال دلم
جلب توست و حال من جلب دل!
اکنون که دارم برایت می نویسم، اشک ھایم کاغذ زیر دستم را خیس کرده
است ھرچند این ھا ھم دیگر شور سابق را ندارد.
سال ھاست عزیز نیامده ام، سال ھاست در انتظار تو در کنج این خانه در
صندلی راک خود نشسته ام و چشم به پنجره بزرگ خانه ام دوخته ام،
چشم انتظاریت مرا پیر کرده!
خانه ام ھمانند ھمیشه غرق سکوت است و من چه دلگیرانه به غروب
افتابی نگاه می کنم که میتوانستم با تو و در آغوش تو باشم.
این زمانه بسیار دلگیر است، این شھر و مردمانش غرق در آلودگی
ھستند که جز خودشان دیگران ھم درگیر می کنند. بعضی درگیری ھا
بسی شیرین است ،
مانند درگیری من به تو عزیز نیامده ام، حال نمیدانم چه بگویم روزھاست
در انتظار تو ھستم و برایت می نویسم تا بخوانی تا بدانی!
من دیوانه نیستم عزیزم، من کمی درگیر تو عشقت ھستم سالیان ساله
که من درگیر حسم به تو ھستم ولی تو نیستی، در ھیچ گوشه ای از
طرافم نیستی. تورا در پستوی آسمان ھا و زمین جست و جو کردم تورا
به ھرکسی مانند کردم اما نشدی، نبودی!
عزیز نیامده ام، من سالیان سال است که ھمانند جودی آبت برایت
می نویسم، باعشق برایت می نویسم؛ عاشقت شده ام بی آن که تورا
ببینم!
در این پیچ و خم جاده ھای کھن سالی این شب بیداری ھایم نوبریست
آخر میدانی من ھرشب تا ساعت دوازده در انتظار تو ھستم، ھرشب به
این کوچه باغ پیش رویم چشم دوخته ام تا تو بیایی و ھرشب نا امید
تر…
نمیدانم کی قرار است پیری مرا از پای در آورد، کی قرار است چشم بر
این دنیا و آدم ھایش حتی این کوچه باغ و خانه ام ببندم ولی اکنون که
برایت مینویسم تو ھر وقت آمدی بخوان اگر خواستی حالم را بپرس و
درباره چند سال نبودت سوالاتی بکن و گر نبودم بر مزارم بیا!
چشم انتظار تو…

اگر نویسنده این اثر هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
1 نظر
نظرات
  • ملودی
    18 خرداد 1398 | 13:15

    خیلی زیبا بود

درباره ما
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
  • 09024084858
نماد اعتماد الکترونیکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانهمیباشد.