مطالب ویژه
دکلمه صوتی حسرت مالکیتت

دکلمه صوتی حسرت مالکیتت با اجرای ویدا اسدی و به قلم زهرا حشم‌فیروز

#حسرت_مالکیتت
نگاهم در چشمانش گره خورده و هر نفسم با حسرت درآمیخته بود.
– هیچ فکر کردی بعد رفتنت من چی کشیدم؟
سر تا پای ام را از نظر گذراند و سری به نشانه ی تأسف تکان داد.
– آره، شرح حال نشئگی هات نقل هر محفلیه؛ اونم تویی که ادعا داشتی اهل هیچی نیستی!
مرفین دیدگانش در جانم نشسته بود که بدن درد را به دست باد سپرده بودم.
– من اولین خلافم رو وقتی کردم که از موهات دم گرفتم، تو که رفتی باید خاطرات تار به تارش رو با یه چیزی به آتیش می کشیدم یا نه؟
اندک فاصله مان را به صفر رساند و مقابلم ایستاد.
– پس چرا نیومدی سراغم؟
واهمه داشتم نکند قبل از اتمام حرف هایم بویی در شامه اش رخنه کند که دست هایم را بیشتر در هم تاباندم و سعی در مخفی کردنشان پشت سرم نمودم.
– نیومدم چون تو اوج خماری هم یادم نمی رفت که ناموس یکی دیگه شدی!
با پوزخندی فاخر در صدد نقض کلامم برآمد.
– پس الان این جا چه کار می کنی؟
عطر موهایش مجنون تر از مجنونم کرده بود و نفسم به سختی بالا می آمد.
– بدنم به خارش افتاده بود و واسه یه تیکه مواد له له می زدم؛ رفتم سراغ ساقی ام و پول رو انداختم جلوش ولی گفت این بار پول نمی خواد و به جاش باید یه کاری براش انجام بدم، با تک تک سلول های بدنم خوشحال شدم چون با اون پول بیش تر می تونستم از این دنیای کثیف دور بشم، اصلاً می دونی چی می خواست؟
دستش روی چهار چوب در نشسته بود و قصد هم آغوشی شان را داشت.
– برام مهم نیست، فقط قبل از اومدن کیهان برو.
هول زده پای ام را بین در گذاشتم.
– نترس! ساقی ام گفت باید یه بسته رو برسونم در یه خونه؛ کار آسونی بود، پلاستیک رو گرفتم و راهی شدم ولی وقتی رسیدم و در خونه باز شد بعد از دو سال آزگار به تو فکر کردم و خون جلوی چشمام رو گرفت، مردتیکه تموم دنیا رو داشت و هرز می پرید!
برای چند لحظه ای از مقابل دیدگانم محو شد و تکه گوشت درون سینه ام دوباره جان باخت.
– بیا این پول رو بگیر و برو موادت رو جور کن و کمتر تو توهماتت دست و پا بزن.
گویا نوبت من بود که پوزخند تلخی را مهمان لبانم سازم.
– حق داری! من توهمی ام که فکر می کردم تونسته خوشبختت کنه؛ من رو برای این خطای بزرگم ببخش ولی از امشب دیگه نیازی به اون زهرماری ها ندارم چون با خیالت می خوابم! راستی نگین؟
نفسش را حرصی بیرون فرستاد.
– بگو.
دستان خونی ام را از پناهگاهشان راندم و در معرض دیدش قرار دادم.
– خیلی دوست دارم!
#زهرا_حشم‌فیروز

 

پخش آنلاین صوتی
اگر نویسنده این اثر هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
0 نظر
نظرات

درباره ما
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
  • 09024084858
نماد اعتماد الکترونیکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانهمیباشد.