سه تا دختر شر و شیطون که فارغ از هر سختی و مشکلی به زندگی بدون دغدغه خودشون ادامه میدن…سه تا پسر مرموز با دنیایی تیره و تار…با ورود این سه پسر به زندگی سه تا دختر همه چیز زیرو و رو میشه و زندگی صحفه ی سیاهش روی اونا باز می کنه…سرنوشت چه تصمیمی برای این شیش نفر گرفته؟اصلا این سرنوشت بود که راه زندگی اینارو به هم گره زد؟
@hadisafsharmehr:پیچ اینستا
تند تند مغنعه ام جلوی اینه درست کردم ، رژ صورتی رنگم با عجله روی لبام کشیدم…
هلن همونطور که از جلوی در رد می شد گفت:بدو دیگه اه چقدر لفتش می دی.موهام زدم زیر مغنعه…وای خدا اون لنگه ی جورابم کو؟
زیر اشغالای روی تخت نگاه کردم…اوووف اینجاهم که نیست.
دستم زدم به کمرم و به دور و بر نگاه کردم.
چشمم خورد به زیر تخت…حتما همینجاست.
خم شدم و سرم بردم زیر تخت…اینقدر تاریکه که هیچی مشخص نیست…خواستم خودم بکشم بیرون که با صدای جیغ سوگل از جا پریدم و این حرکتم مساوی شد با برخورد سرم به لبه ی تخت.
اووووخ خدا خیرت نده سوگل حلقت جر بخوره الهی.
کلید رخشمو(دویست شیش آلبالوییمو)از توی جیبم در آوردم و در ماشین رو بازکردم ، همزمان سه تامون پریدیم و سوار شدیم که کف ماشین با زمین برخورد کرد….
مطالب پیشنهادی ما
موضوع رمان خوب بود ولی نویسنده واقعا ناشی بودوباعث شده داستان بشدت بچگانه باشه مخصوصا شخصیت های داستان…اینکه نشد هر بچه ای بشه نویسنده والکی وقت مخاطبو بگیره