اینجا حرف از یه عاشقانه آروم ولی پر پیچ و تابه
اینجا حرف از یه دختر پزشکه که دلدادگیش رو با یه قمار لو داد و پسری که معروفه!
داستان از یه تصادف شروع میشه و سیاه شدن لباسِ دختر و پسر داستان و گذشته ای که دنبالشونه…
طناز:خوش میگذره؟
حرفش که تمام شد، خنده ای سر داد.
لبخندی زدم و از سرمای اطراف،دستام و به،داخل جیب کاپشنم هدایت کردم. روشنا اجازه نداد که به طناز پاسخ بدم و موبایل به دست چرخید تا منظره جلوی روش و بهش نشون بده.
-فعلا این حرفا رو بیخیال!منظره رو داشته باشه طناز!
روشنا جیغ آرومی از روی شوق کشید. طناز خندید.
طناز:دیوونه!خوبه که اونجایی و همش می بینیش. بذار پرهام بگم بیاد ببینه!
اسم پرهام به گوشم رسید و قلبم دل تنگیش و گوش زد کرد.بی تاب به صفحه موبایل چشم دوختم. چند ثانیه ای طول کشید تا پسر بچه ای و رو به روی خودم ببینم. با ذوق دستم و براش تکون دادم.
-قربونت برم…خوبی؟!
طناز موهای جلوی صورت پرهام و کنار زد و در آخر با انگشت اشاره پشت سر ما رو نشونه گرفت.
طناز:مامان،ایفل و ببین.نگاه چه خوشکله؟
اونقدر پرهام آروم حرف زد که نفهمیدم چی گفت و طناز جوابش و داد.
خوب نبود. نویسنده سعی کرده بود متفاوت بنویسه. اما به شدت خسته کننده بود.
خیلی خوب بود، فقط به ویراستاری بهتری برای تصحیح غلط های املایی مانند روزه به جای روضه و … و مهم تر از آن انتخاب قاطع بین نام نریمان و احسان، مهیا و مهدی برای شخصیت های رمان نیاز است (ظاهراً پس از نوشتن تصمیم به عوض کردن اسامی گرفته شده اما درست انجام نشده). موفق باشید.
خیلی خوب بود. داستانش کلیشه و تکراری نبود نثرش هم خوب بود.با سپاس از نویسنده .رمان های دیگر نویسنده رو هم معرفی کنید .