خلاصه: روشا دختری که چند سال پیش برادرش رو از دست داده و برگشته شهرشون و قصد رفتن به دانشگاه رو داره. تو دانشگاه با رایان روبرو میشه، شروع رابطهی رایان و روشا باعث میشه که اسرار چند ساله فاش بشن. اسراری دربارهی خانواده شون…
“به نام خدای قلم آفرین
به هستی وجود از عدم آفرین
به نام خداوند عشق و سخن
مجمع صفاتی به یک انجمن
به نام خدای اصول و فروع
کنم دفتر خود به نامش شروع”
مردها…
گاهی همهی عشقشان در نگاهشان خلاصه میشود!
بگذار مطمئن باشد که میفهمی.
گاهی زبانش نمیچرخد به گفتنِ” دوستت دارم”
اما تا دلت بخواهد شوقِ بودنش فریاد میزند!
و عاشقانهای برایِ لحظههایت میشود
ناگهان سکوت میکند میانِ هیاهویِ حرفهایتان! دستش را محکم بگیر و بگو: «من هم دوستت دارم»
***
«پری»
– بهادر… آخ… آخ بچهام!
از درد داشتم به خودم میپیچیدم!
بهادر سراسیمه از خواب پرید که با درد بهش گفتم:
– بهادر، زود باش… بچهام!
بهادر هول شد. پرید سمت کمد و سریع یک شال و مانتو برداشت و تنم کرد و منه مچاله شده توی خودم رو توی بغلش گرفت و دوید سمت ماشین. ماشین رو روشن کرد و با سرعت روند تا بیمارستان. خیلی نگران بچهام بودم. وقت زایمانم اصلش دو هفته دیگه بود، کمی دردم گرفت فکر کردم عادیه ولی بعدش که دردم همینطور بیشتر و بیشتر شد بهادر رو صدا زدم توی همین فکرها بودم که کمکم از درد بیهوش شدم، فقط لحظهی آخر چهرهی نگران بهادر رو دیدم که داشت حرف میزد.
عالی بود ممنون
رمان خوبی هست ولی من داخل یه کانال موخندم که اینجا رو معرفی کرد ولی دانلود نمیشه
درود و خسته نباشید به نویسنده عزیز
قلمتون زیبا و روان بود ولی با تاسف تمام باید بگم من جزو افرادی بودم که دوست داشتم راشا و روشا به هم برسن و پایان شیرین تری رو انتظار داشتم ولیکن سلیقه ها متفاوت هست و قابل احترام
خسته نباشید
قلمتون نویسا و نوشته هایتان مانا
با آرزوی موفقیت برای شما دوست عزیز
این بهترین رمانی بود ک خوندم می خواستم بدونم ایا این نویسنده رمان های دیگری هم نوشته خیلی دوست دارم بدونم