روزی روزگاری در شبی تاریک خانوم دزدی در سیاهی شب از دست مامورهای قانون در حال فرار کردن بود برای اینکه مامورهای قانون دستشون به کوله توی دستش نرسه فکری به سرش میزنه که همه چی دقیقا از همین فکر شروع میشه و….
……………خانوم دزدی که ماه شد……………..
با شنیدن صداشون به کوله ام محکم چنگ زدمو فرارو بر قرار ترجیح دادم
_ایــــــــــــــــست
پوزخند تمسخرآمیزی روی لبام نقش بست منتظر باش منم الان می ایستم
من نمیدونم این آدما توی چه فازین؟یعنی من اونقدر خرم که وایسم تا شماها منو دستگیر کنین؟هیچ خوشم نیومد نوچ نوچ نوچ
در حالیکه با سرعت زیاد میدویدمو میپیچیدم توی یه کوچه دیگه کولمم روی دوشم انداختم تا بهتر بتونم فرار کنم
نترسیده بودم کلا ترس برای من معنی نداشت فقط کمی هیجان زده شده بودم آخه بار اولم نبود برام عادی شده بود
به پشت سرم برگشتم دیدم خبری ازشون نیست خواستم نفس راحتی بکشم که یکهو یکیشون پیچید تو کوچه چشمش بهم افتاد داد زد
_اونهاش…ایـــــــست
باز این جملرو گفت ای بابا
با دیدنشون دوباره فرارو بر قرار ترجیح دادمو دوباره دویدم اونقدر دویده بودم که کم کم احساس میکردم توان از پاهام هر لحظه داره کاهش پیدا میکنه طوری که چندبار به زور خودمو گرفتم تا با کله پرت نشم
جهت مشاهده عکس شخصیتهای این رمان و دانلود این رمان بینظیر روی لینک زیر کلیک کنید😍🥰
🔱 @khanomdozdakemahshod 🔱
واااقعاً بد تموم شدد خیییلییییی ناراحت شدم
کاش پایانش اینطور دردناک نبود قطعاً قشنگتر میشد
آیدی کانال تلگرام نویسنده:
https://t.me/novel_kianabahmanzad
پیج اینستا نویسنده:
Kiana__bahmanzad
آیدی کانال روبیکا نویسنده:
https://rubika.ir/novel_kianabahmanzad