دانلود رمان اقتدا کن

دانلود رمان اقتدا کن

اقتدا کن به ” دلت ”
هر وقت بین دو راهی
رفتن و ماندن، ماندی
دلت به دلم راه دارد،
تو جز من
جایی نخواهی رفت …!

_ _ _‌

عاشقی در پی دیوونگی.. دختری که با چشم خودش شاهد ازدواج مردیه که تا سر حد مرگ اونو دوس داره.. می شکنه اما چاره ای جز سکوت نداره، سکوت و سکوت تا بلکه خدا دلش به رحم بیاد و چاره ای کنه یا..

•••
بنام نامیِ نام ها
اقتدا کن
ا.اصغرزاده
فصل ۱

این رمان به درخواست نویسنده رایگان شد

قسمتی از رمان :

صدایِ آهنگ برای منی که صبح تا شب روی پا بند نبودم عذاب آور بود.. مردی که تمام دنیای منو به نام خودش زده بود حالا با لبخندی که حاضر بودم براش جونم رو بدم کنار دنیاش ایستاده بود و دستشو با عشق اسیر دستش کرده بود.
نگاه عاشقش آتیش می کشید تموم دل و دینم رو.
سعی می کردم نگاهش نکنم اما نمی شد، چشام ناخودآگاه می چرخید و می چرخید تا می رسید بهش.
با گره شدن دستی دور کمرم نگاهم رو چرخوندم و خیره شدم تو چشم های رنگ شب سیاوش.
-چرا تنها ایستادی؟
با اخم دستش رو از دور کمرم باز کردم و گفتم:
-همین جوری.
دستش این بار دستم رو گرفت.
-بد اخلاقی با این که اصلا بهت نمیاد اما من همینتم قبول دارم.
با نفسی عمیق خواستم دستم رو هم از دستش خارج کنم که محکم فشارش داد و گفت:
-نباش اینجوری شبنم، دلم میگیره.
با حرص و چپ چپ نگاش کردم. با خنده چشمکی ریز زد و اشاره کرد به سپهر و دنیا.
-خیلی بهم میان مگه نه؟
دلم می خواست بلند داد بزنم و بگم نه نه نه نه.. اون مرد فقط به من میاد‌، فقط با من خوشبخته، اون فقط مال منه نه کس دیگه ای اما چاره ای نداشتم. فقط آهی آرام کشیدم و سکوت کردم.
تمام مدت مراسم حواس سیاوش به من بود و حواس من به سپهری که آن قدر درگیر دنیاش شده بود که متوجه من و دل نا آرامم نبود!