خلاصه:داستان ما درباره دختری به اسم رزاس .. پدر رزا سرایدار باغ یه امارت خیلی بزرگه… رزا عاشق ارسلان پسر صاحب امارت میشه ..بلاخره رزا ناخواسته دل به دریا میزنه و به ارسلان اعتراف میکنه که عاشقشه ولی… *****************,******************************
رزا:
داشتم به باغچه آب می دادم .. باصدای ماشین سرموبلندکردم که دیدم ماشین ارسلان اومد تو …ارسلان از ماشین پیاده شد . با دیدنش حس کردم ضربان قلبم رفت بالا
آروم سلام کردم …
اونم مثل همیشه با سر جوابمو داد
کلافه نفسی بیرون دادم ..خدایا چرا این پسر انقد مغروره؟؟؟؟؟
به ویژگی های ظاهری ارسلان فکر کردم .. ارسلان پسر قدبلندو چهارشونه ای با پوست گندمی و موهای قهوه ای و چشمهای آبی ای هست که من عاشقشونم ….باصدای مامان از فکر ارسلان اومدم بیرون…
_دخترم حواست کجاست یک ساعته دارم صدات میکنم.
سرمو تکون دادم و با شرمندگی گفتم:
_ببخشید جانم مامان جان کاری داشتی؟
دانلود رمان رزای من
_گوشیت زنگ می خوره دخترم ..
گوشیو از مامان گرفتم،
وای شیش تماس بی پاسخ از ستاره بود
الان کلمو میکنه ..
زودی شمارشو گرفتم که هنوز بوق اول نخورده جواب داد …
با جیغ جیغ گفت:
_سیاه چال چرا زنگ میزنم جواب نمیدی.
خدایا باز به من گفت سیاه چال چون چشمام سیاهه بهم میگه سیاه چال چقدم من بدم میاااااد ازین اسمی ک روم گذاشته …
با حرص گفتم:
_ستاره باز به من گفتی سیاه چال.
_ آره سیاه چااال.
_سسسسستتتتاااااررهه.
_ آخ آخ دختر چرا جیغ میزنی گوشم کرشد.
_خوب کردم تا تو باشی انقد حرصم ندی حس میکنم پوستم چروک شده از وقتی که با تو دوست شدم
با این حرفم غش غش خندید
اوف اصلا پارت دوم نمیاد
بهترین رمانی که تاحالا خوندم این بوده
واقعا دست این نویسنده درد نکنه بابت کتابش
اینم فصل 2 داره؟ یا رمان کامله
عالی
عالیع
بهترینی