بہ نام نامے عشق…
گیسو پریشان
به قلم: الهہ اسلامے
شمیم یاس های حیاط را به ریه هایم می کشم و به آوای خانم جون گوش می سپارم.
خانم جون انگشت های کشیده و نحیفش را در گیسوان بلند لَختم فرو می کند و داستان را با صدای لطیفش ادامه می دهد:
آره دخترم…اون قدیم مدیما عشقا واقعی بود.مثل الان نبود که صبح عاشق شن و شب فارغ.
_خانم جون؟
_جونم مادر
دانلود رمان گیسو پریشان
_شهرزاد و فرهاد، لیلی و مجنون نمی خوام. قصه واقعی برام تعریف کن.
_چی بگم برات جون دلم؟
بوی نان سنگک تازه زودتر از صدای خش دار آقاجون رسید:
حاج خانم…از عشق خودمون براش بگو
گونه های تپل خانم جون مثل انار های رسیده ی حیاط سرخ شد.دوست داشتم گونه هایش را درست مثل پوست انار
سوراخ کنم و آنقدر بمکم تا عصاره ی جانش، در رگ هایم جریان یابد.
_چرا اینجوری نگام می کنی دختر؟
ریز خندیدم و گفتم:خانم جون شما با همین خوشگلیات دل آقاجون رو بردیا…!!
چشمکی نثار قیافه ی مهربانش کردم که گفت:
مادر…اون موقع ها خیلی بر و رو داشتم. مثل الان صورتم چروک مروک نبود…قیافم زار…
آقا جون دنباله ی حرفش را گرفت: یه آبادی بود و دختر خانِ دِه.
از زنای دِه شنیده بودم چشماش به تیزی عقابه و زیبایی آهو…
گیساشو حنایی می کنه و با گلای مریم پایینشو می بنده که وقتی از چارقد رنگاوارنگش زد بیرون خوشگل باشه…
خانم جونت کم خواسِگار نداشت.
با شیطنتی در عمق نگاهش ادامه داد:
بسیار عالی و زیبا. ممنون از نویسنده محترم
درسته یکم غم انگیز بود ولی تا الان رمانی به این خوبی نخوانده بودم رسالت حق سهیل بود. من خیلی خوشم اومد حتی بیشتر از یه خوش اومدن فوق العاده بود
چرا پی دی اف دانلود نمیشه؟
سه نقطه سمت چپ گوشیتون رو بزنید و روی گزینه ی بارگیری بزنید و بعد رمان دانلود میشه