مطالب ویژه
داستان کوتاه مترو از هانیه امینی

داستان کوتاه مترو از هانیه امینی

بی حوصله و کسل در مترو نشسته بودم و نگاه جستجوگرم در اطرف میچرخید که چشمانم بر روی دختر مرده ای که با قدم های سست به سمتم می آمد ثابت ماند.
راه میرفت….نفس میکشید ….میدید و میشنوید….ولی مرده بود…
پوستش زیادی سفید بود،چشمانش بیش از اندازه سرخ و بی فروغ ،لب هایش مانند کویری بود که در انتظار قطره ای آب است…
زیبا بود …..ولی مرده
به گمانم روحش مرده بود…
نزدیکم شد و آرام کنارم نشست، مبهوت نگاهش میکردم که غریبانه سر بر روی شانه هایم گذاشت….
مغزم حیران مانده بود و چشمانم در حال گردش به این سو و آن سو .
هنوز متعجب بودم که خیسی پیراهنم باعث شد دوباره چشم بر صورتش بدوزم.
اشک میریخت….
آنقدر معصومانه اشک میریخت که لحظه ای حس کردم او غم تمام دنیا را یکباره بر دوش میکشد .
بی صدا اشک میریخت…. بدون توجه به نگاه های اطرافش….بدون توجه به صدا ها…
حق داشت مرده بود دیگر
مگر مرده ها صدا دارند؟!
مگر مرده ها اهمیتی به نگاه ها میدهند؟!
مگر مرده ها صدا هارا میشنوند؟!
آنقدرمعصومانه اشک میریخت که چشمان من هم ناخودآگاه از فکر غمی که تحمل میکرد بارانی شد.
آنقدر معصوم بود که نمیتوانستی برایش گریه نکنی…
مرده بود دیگر… همه برای مرده ها گریه میکنند…
فکر کنم عاشق بود یا دلتنگ شاید هم دلشکسته…
آخر نگاهش فقط قفل انگشتان درهم گره خورده ی پسر و دختری بود که فارغ از هرچیزی آزادانه میخندیدند…

هانیه امینی

اگر نویسنده این اثر هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
0 نظر
نظرات

درباره ما
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
  • 09024084858
نماد اعتماد الکترونیکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانهمیباشد.