دلنوشته جنگ اسیری به جای مانده از جنگ ، محکوم به ابد و یک روز ! التماس می کند که منِ جا مانده از خویش را به من بازگردانید ! درست کمی آن طرف تر...

دلنوشته قدر مطلق من، همان پیرمرد عبوس و غمگین، اکنون گوشه‌ای از این کره‌ی خاکی نشسته‌ام! باخود زمزمه می‌کنم: من، هیچ‌کس مثل من، تورا...

دلنوشته اردیبهشت دوباره به من برگشتی این برگشتن برای من قداست خاصی دارد یادت هست …؟!! یکی از همین روزهای اردیبهشت بود برای خداحافظی...

دلنوشته عشق گمشده در یک شب مهتابی زیر نور ماه نگاهم در نگاهت گره خورد و ناگهان دلم لرزید و چیزی درونش به صدا در آمد جوری که حتی یک نفس عمیق...

دلنوشته باران بارید امروز داشتم به تو فکر میکردم باران بارید آرام آرام آمدنش شبیه تو بود باران را میگویم عطرش وجودم را گرفت من دلتنگ تر...

دلنوشته هم آغوش خاک آن شب که رویا هم آغوش امید بود عشق در جان و تن سرو عظیم بود آن شب که خدا، قاضی شد و خواست حکم به جنگ و خون این ساده دلان...

دلنوشته بسیار زیبای ‍ بعضی وقتا بعضی وقتا حالمون خوبه…خیلی خوب…انقدر که خوشی رو با تمام رگ و پی بدنمون احساس میکنیم…دلمون...

دلنوشته زیبای دلتنگم دلتنگ تر از دلتنگی حس مُردگی دارم اما نه… من سال هاست که مُرده ام! سال هاست آسمان را جای زمین می بینم سال هاست که...

دلنوشته یادش بخیر یادش بخیر؛ قدیم ها معرکه می‌گرفتند در وسط میدان شهر و دو نفر را به جان هم می‌انداختند، یکی پیروز می‌شد و دیگری شکست...

دلنوشته من چ کرده ام باخود !؟ من چ کرده ام باخود !؟ من ک مرده هست! چرا اینگونه شده ام !!؟ “رکب خورده ایی از دوست” -چ کسی بود کیست ک گویید...

دلنوشته خاطرات مرگ را می طلبد تیک…تاک…تیک…تاک… با نوک پا روی زمین می کوبم و بی‌قرار، به عقربه ی ساعت چشم می‌دوزم. لعتتی لج...

دلنوشته تب عشق تا حالا اسم تب عشق به گوشت خورده؟؟ نه از این تبایی که زیر بارون میمونی و با سرماخوردگی سراغت میادا…نه…این تب فرق...