داستان کوتاه خانه‌ ی مادری به نام حضرت دوست. نام داستان کوتاه: خانه‌ی مادری فصل پائیز بود و حیاط پر از برگ‌های رنگی رنگی، مادرجون...

داستان کوتاه گوشه ی قلبم سنجاقت کردم داستان کوتاه گوشه ی قلبم سنجاقت کردم بقلم لیدا صبوری دستمال مرطوب آرایش را بدون هیچ ریتم و ترتیبی...

داستان کوتاه از تبار خون روزهایی از زندگی آدمی نه سیاه است، نه سفید؛ بلکه به رنگ خون است… خونی از تبار یک خانواده‌ی از هم گسسته و ای کاش...

داستان کوتاه مولتی میلیاردر به نام خدا مقدمه: اعتراف می‌کنم می‌ترسم. یه اعتراف قشنگ، ولی ترسو نیستم. اعتراف به اینکه، از خدا میترسم چون...

داستان کوتاه جنتلمن جذاب به نام خدا نام داستان:  جنتلمن جذاب امشب عروسی خواهرم بود و باید می‌رفتم آرایشگاه تا به نوبت خودم برسم، چون...

داستان کوتاه قرص هایت دیر نشود داستان کوتاه:قرص هایت دیر نشود نویسنده:هانیه امینی فرهاد کوه کند،مجنون دیوانگی کرد،زلیخا انگشت نما شد....

داستان کوتاه ناسپاس همه چیز بدست نسل شما خراب شده، اوضاع کنونی کشور   نتیجه آرمانگرایی بیهوده شماست، مثلاً روشنفکری، فقط مشتی   کلمه...

داستان کوتاه کَک ماری جوآنا دو سالم بود که پدرم برای اروم کردنم موقع شیطنت هام،هیولای بزرگی توی ذهنم ساخت. وقت هایی که رفتارم همه رو ازار...

داستان کوتاه بغض خداوند «بغض خدا» «نویسنده: شمیم کولیوند» در گوشه به گوشهی این شهر، هر روز تعدادی چشم آغشته به خون میگردد و کسی پاسخگوی...

داستان کوتاه تیک دوم به نام خدا تیک دوم قسمت اول چشم‌هایش را باز کرد.‌ صورتش از سردرد جمع شد و چشم‌هایش را به هم فشار داد. با گام‌هایی سست...

داستان کوتاه مثلا خوشبختی داستانک #مثلـا_خوشبختـۍ #ا_اصغرزاده   هفتده سالم بود که عاشق شدم.. عاشقِ یه پسر همه چیز تموم که چشم همه دنبالش...

داستان کوتاه دقایق آخر به قلم ناهید هاشمی دقـــــــــایـــــق آخـــــر” نویسنده : ناهید هاشمی نگاهم را به اطراف داده بودم تا متوجه بی...