داستان کوتاه کاش از مرجان جانی با شنیدن صدای ایفن رفتم سمتش و در و باز کردم. کنار در ورودی وایسادم تا آرام بیاد بالا. با دیدنش لبخند زدم و...

داستان کوتاه ذهن بیمار به قلم زینب ۸۲۸۸ دستش را به سمت دکمه‌ی آسانسور برد که بلافاصله در آسانسور باز شد و مردی کت و شلواری همراه با خانم...

داستان کوتاه قضاوت           |  قضاوت | مرجان جانی         از خونه بیرون زدم و با دیدن بچه ها سر کوچه رفتم سمتشون. منتظر...

داستان کوتاه عفریت‌ عشق از فاطمه‌اسماعیلی #عفریت‌عشق نگاهم را به چشمان نوزاد در آغوشم می‌دوزم و صدای گم شده در خاطراتم در سرم می‌پیچد...

داستان کوتاه مترو از هانیه امینی بی حوصله و کسل در مترو نشسته بودم و نگاه جستجوگرم در اطرف میچرخید که چشمانم بر روی دختر مرده ای که با قدم...

داستان کوتاه کنج دنج از سپیده پاییزی به قدری حسود هستم که حتی به کارش  هم حسادت می کنم. کاش می شد؛ از صبح  تا شب، شب تا صبح هیچ کاری به جز؛...

داستان کوتاه مرد تنهای شب به نام خدا #مرد_تنهای_شب روی علف‌ های سبز زمینِ گلیِ پارک دراز کشیدم و به ستاره های بزرگ و کوچک خیره شدم، اوایل...

داستان کوتاه مرد تنهای شب به نام خدا #مرد_تنهای_شب روی علف‌ های سبز زمینِ گلیِ پارک دراز کشیدم و به ستاره های بزرگ و کوچک خیره شدم، اوایل...

داستان کوتاه دریاب         به نام خدا صلی الله علیک یا ولی العصر (عج) ادرکنی نویسنده: زینب انوشا داستان کوتاه دریاب ****** جیغ و همهمه...

داستان کوتاه آزگارد به نام خدا به نام خدا داستان آزگارد ژانر: فانتزی به نویسندگی زینب انوشا _____ از میان دو جام سیاه و سفید کدام یک بد تر...

داستان کوتاه سفید به رنگ خون “داستان کوتاه سفید به رنگ خون” “مرضیه بختیاری” با استرس نگاهی به اطراف انداختم و با چشمانی که دو...

داستان کوتاه خون جان دل *به نام خالقِ او* خون جان دل!• گویی از بهشت آمده بود. عجیب خوب بود. امن بود، آرام و دلنشین. تنها کسی بود که در کنارش...