داستان کوتاه لیلی و مجنون لیلی و مجنون   وسط فریادهایش ناگه ساکت شد. لبانش را به یک‌دیگر فشرد و سرش را به شیشه چسباند. نگاه نافذش را به...

داستان کوتاه بوی طناب به نام خدا بوی طناب   دستانم را نوازش‌وار بر روی گونه‌های زبر مردانه‌ات می‌کشم و تو لبخند می‌زنی و کف دستانم را...

داستان کوتاه پوست پیاز این داستان را خانم لیلا غلامی برای من تعریف کرده است. اصل قصه مربوط به سال ها پیش در یکی از طوایف لر اطراف خرم آباد...

داستان کوتاه پیوند قلب ها مقدمه: عشقی که مجرمینش، بارها به بهشتی های کرانه ی آسمان دست نشانده و محکوم ابدی ترین حبس در قلب او هستند. در...

داستان کوتاه ناپروکسن به نام خدا.   داستانی از دل عشق.   داستان کوتاه آموزنده…   مقدمه:   من یک دخترم اما… اما این بار بر خلاف...

داستان کوتاه درد و دل بنـام او   -خب زندگی نه به آسانی وقت هایی هست که شاد هستیم و با بی خیالی درد ها رو می گذرونیم و نه به سختیِ روز هایی که...

داستان کوتاه تاوان یک رویا به نامش و به یادش و در پناهش آغاز میکنم. عصبی فریادی میکشد. انگار در قفس هی سینهاش جنگی برپاست. قلبش همچون کودکی...

داستان کوتاه آسمان حسرت هر روز صبح یاد آنشرلی می افتم. “آنه! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت، وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه...

داستان کوتاه سلخ روح آواز گوش خراش رادیو، به یاریِ شلاق های وحشیانه ی قطره های باران به پنجره ها شتافته و سکوت مخوف اتاق را در هم می شکنند....

داستان کوتاه دل شکسته اشین را جای همیشگی اش پارک کرد، با خستگی پیاده شد و راه خانه اش را در بیش گرفت. امروز را بیشتر تر از روزهای قبل کار...

داستان کوتاه اولین بارها بسم الله الرحمن الرحیم اولین بارها همیشه همه چیز از اولین بارها شروع می شود… مثلاً اولین باری که نگاه او،...

داستان کوتاه گوهر وجود #داستانک_گوهر_وجود #نویسنده_نرگس_واثق   لنگان لنگان در حالی که نفس نفس می‌زنم، چند قدم دیگر بر می‌دارم اما سرم...